کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دین فروزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دین گیزک
لغتنامه دهخدا
دین گیزک . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران با 342 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
دین محمدخان
لغتنامه دهخدا
دین محمدخان . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یکی از دشمنان شاه طهماسب صفوی است که از مغشوش کردن ولایات شرقی و تحریک ترکان عثمانی به غارت حدود غربی ایران هیچ فرو گذار نکرد. (تاریخ ادبیات براون ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 74).
-
دین آباد
لغتنامه دهخدا
دین آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز با 416 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
دین آر
لغتنامه دهخدا
دین آر. (نف مرکب ) (از: دین + آر، آورنده ) دین آورنده . پیمبر : مسیحای دین آر، اگر کشته شدنه فر جهاندار ازو گشته شد.فردوسی .
-
دین آور
لغتنامه دهخدا
دین آور. [ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دین . رسول . پیغمبر. پیامبر. پیمبر. نبی . شارع : جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاک رای . دقیقی .ستاره شناسان و دین آوران سواران جنگی و کین آوران . فردوسی .بصورتگری گفت پیغمبرم ز دین آوران جهان برترم . فرد...
-
دین آوری
لغتنامه دهخدا
دین آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دین آور. پیامبری . رسالت . تشریع.
-
دین افزای
لغتنامه دهخدا
دین افزای .[ اَ ] (نف مرکب ) که دین را توسعه بخشد و بر آن بیفزاید. افزاینده ٔ دین . اشاعه دهنده ٔ دین : از در افریقیه تا حد چین نام او قارون دین افزای باد.خاقانی .
-
دین باف
لغتنامه دهخدا
دین باف . [ دیم ْ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) معنی این ترکیب که در بیت زیر از دیوان البسه ٔ نظام قاری آمده است معلوم نشد و مصحح دیوان نیز در برابر آن علامت استفهام گذارده است : در صف رخت بدستار دمشقی بنگرگر ز دین باف ابی تاج ؟ بنامست اینجا.نظام قاری (دیوان ...
-
دین پذیر
لغتنامه دهخدا
دین پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ دین : همه دین پذیر و همه هوشیارهمه از در یاره و گوشوار. دقیقی .یکی نامه بنوشت خوب و هژیرسوی نامور خسرو دین پذیر. دقیقی .چون شوند آن قوم از من دین پذیرکار ایشان سر بسر شوریده گیر.مولوی .
-
دین پرست
لغتنامه دهخدا
دین پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دیندار. با دین . متدین . مؤمن : که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست . دقیقی .چنین گفت کز دین پرستان ماهم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی .مقصود اگر مستیست هست از جود شاه دین پرست آنک پی جان بخش و دس...
-
دین پرور
لغتنامه دهخدا
دین پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از متشرع . (آنندراج ). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده ٔ دین : قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .ملک بوسعید آفتاب سعادت جهاندار و دین پرور و دادگستر. ف...
-
دین پروری
لغتنامه دهخدا
دین پروری . [ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دین پرور. پرورش دادن دین . عمل کردن به دین : نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین پروری رهشناس . دقیقی .ترا کآمدستی به پیغمبری پذیرفتم از راه دین پروری . نظامی .چو آمد گه دعوی و داوری بدانش نمایی و دین پروری . ...
-
دین پژوه
لغتنامه دهخدا
دین پژوه . [ پ َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ دین . (انجمن آرا) (آنندراج ) : همه پیش او دین پژوه آمدندوز آن پیر جادو ستوه آمدند. فردوسی .بدو گفت بهرام کای دین پژوه تو زین بی گناهی و دیگر گروه . فردوسی .آن حکیم پاک اصل و رادمرد معتبرآن کریم دین پژوه حق نیوش ...
-
دین پژه
لغتنامه دهخدا
دین پژه . [ پ َ ژُه ْ ] (نف مرکب ) مخفف دین پژوه است . جوینده ٔ دین . || (اِ مرکب ) نام روز پانزدهم باشد از هر ماه ملکی . (برهان ). رجوع به دین پژوه شود.
-
دین پناه
لغتنامه دهخدا
دین پناه . [ پ َ] (ص مرکب ) حامی دین . حمایت کننده ٔ دین : که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه . شمسی (یوسف و زلیخا).بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه . شمسی (یوسف و زلیخا).شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه...