کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیمه
/dime/
معنی
۱. روی؛ رخسار؛ چهره.
۲. روشنی: ◻︎ همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشتبهرام: رشیدی: دیمه)
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیمه
فرهنگ نامها
(تلفظ: dime) روی و رخساره ، روشنی باران و شبنم ؛ (در کردی) نیز چهره ، رخسار .
-
دیمه
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ) (اِ.) روشنی ، ضیاء.
-
دیمه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) کلیسا، معبد، بیعه .
-
دیمه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . دیمة ] (اِ.) بارانی است که همیشه می آید در آرامش ، بی رعد و برق یا درنگ می کند پنج شش روز؛ ج . دیَم ، دَیم .
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه . [ ] (اِخ ) شهری است [ بدیلمان از طبرستان ] از حدود کوه دنباوند. (حدود العالم ).
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه . [ دِی ْ م ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز در 18 هزارگزی جنوب باختر بانه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه . [ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تنگ گزی بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهوازبا 120 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) روی و رخساره . (برهان ). (آنندراج ). رخساره . (غیاث ). رجوع به دیم شود.
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر با 363 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه .[ دَ م َ / م ِ ] (اِ) روشنی و ضیا بود. (برهان ) روشنی . (غیاث ) (آنندراج ) (جهانگیری ). || غله را گویند که با آب باران حاصل میشود. (برهان ). غله که بی آب کارند در بعض ولایات بپارسی دیم و در آذربایجان دیمه گویند. (فلاحت نامه ). غله را گویند که ب...
-
دیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیم› [قدیمی] dime ۱. روی؛ رخسار؛ چهره.۲. روشنی: ◻︎ همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشتبهرام: رشیدی: دیمه)
-
واژههای مشابه
-
دیمة
لغتنامه دهخدا
دیمة. [ م َ ] (ع اِ) باران پیوسته با باد و بی رعد و برق یا آن که درنگ کند پنج روز یا شش روز یا هفت روز یا یکروز و یک شب و کمتر آن سه یک روز یا شب است و اکثر آن بهر ایام که برسد. ج ، دَیم و دیوم . (منتهی الارب ). باران آرام بدون رعد و برق . ج ، دیم و ...
-
دیمه درب
لغتنامه دهخدا
دیمه درب . [ م ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مکاوند بخش هفتگل شهرستان اهواز با 100 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).