کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیلمی وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهیار دیلمی
لغتنامه دهخدا
مهیار دیلمی . [ م َهَْ رِ دَ ل ِ ] (اِخ ) مهیاربن مرزویه ... رجوع به مهیاربن مرزویه شود.
-
لیثم دیلمی
لغتنامه دهخدا
لیثم دیلمی . [ ل َ ث َ م ِ دَ ل َ ] (اِخ ) بانی پلی بر فراز شمرود، موسوم به پل لیثم . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 111).
-
الهی دیلمی
لغتنامه دهخدا
الهی دیلمی . [ اِ لا ی ِ دَ ل َ ] (اِخ ) امیر فرامرز از اولاد دیالمه . شاعر بود. این بیت از اوست :آرزو دارم از آن لعل گهربار التفات ای خوشا حال کسی کو یابد از یار التفات . (از تذکره ٔ روز روشن ص 66).و رجوع به الذریعة ذیل دیوان الهی دیلمی و فرهنگ سخنو...
-
حسن دیلمی
لغتنامه دهخدا
حسن دیلمی . [ ح َ س َ ن ِ دَ ل َ ] (اِخ ) حکیم صوفی ، مدرس جامع کبیر عباسی اصفهان . اصلش گیلانی بود و در اصفهان دیوانه شد و درگذشت . (ذریعه ج 9 ص 242 از نصرآبادی و ریاض العلماء).
-
حسن دیلمی
لغتنامه دهخدا
حسن دیلمی . [ ح َ س َن ِ دَ ل َ ] (اِخ ) ابن ابوالحسن محمد، مکنی به ابومحمد واعظ شیعی و تا سال 760 هَ . ق . زنده بود. او راست : ارشادالقلوب و اعلام الدین و غررالاخبار. (هدیةالعارفین ج 1 ص 287) (ذریعه ج 1 ص 517). رجوع به دیلمی شود.
-
حسین دیلمی
لغتنامه دهخدا
حسین دیلمی . [ ح ُ س َ ن ِ دَل َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن ابراهیم بن یحیی بن علی بن ناصردماری یمنی ، ادیب . در ذمار در رجب 1148 هَ . ق . 1735/ م . متولد شده و در همانجا در 17 ذی قعده 1249 هَ .ق . / 1834 م . درگذشت . او راست : العروة الوثقی و الاقناع فی ا...
-
حزین دیلمی
لغتنامه دهخدا
حزین دیلمی . [ ح َ ن ِ دَی ْ ل َ ](اِخ ) ابوالحکم حزین بن سلیمان دیلمی کنانی . از شاعران عرب در دوره ٔ امویست و در پیرامون سال 90 هَ . ق .درگذشته است . ساکن مدینه بود و از حجاز بیرون نشد. مردی هجّاء و بدزبان بود و از راه بدگوئی نان میخورد، و گویند عم...
-
جشنس بن دیلمی
لغتنامه دهخدا
جشنس بن دیلمی . [ ] (اِخ ) یکی از سردارانی که بنا به اشاره ٔ پیغامبر اسلام (ص ) به جنگ اسود رفت : پیغامبر در مرض موت خود وبربن یحنس را به یمن فرستاد و مسلمین را به دفع اسود از راه جنگ یا فتک غیله مأمور فرمود و فیروز دیلمی و داذویه اصطخری و حشیش (ظ: ...
-
جستوجو در متن
-
وو
لغتنامه دهخدا
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) : دیلمی وار کند هزمان دراج غوی بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی .منوچهری .
-
نوحه کردن
لغتنامه دهخدا
نوحه کردن . [ ن َ / نُو ح َ / ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به آواز بلند زاری کردن . (ناظم الاطباء). در عزائی و ماتمی به آواز عزاداری و نوحه خوانی و مرثیه خوانی کردن . شیون برداشتن . فغان و واویلاه کردن : خروشی برآمد ز ایران به دردزن و مرد و کودک همه نوحه ...
-
غو
لغتنامه دهخدا
غو. [ غ َ / غ ِ ] (اِ) نعره کشیدن . (فرهنگ اسدی ). نعره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ .فریاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صدای سخت بلندباشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). با «گف » کردی بمعنی تهدید مقایس...
-
هزمان
لغتنامه دهخدا
هزمان . [ هََ ] (ق ) مخفف هر زمان باشد که افاده ٔ هر دم و هر ساعت می کند. (برهان ) : آسمان آسیای گردان است آسمان آسِمان کند هزمان . کسائی .کز فروغ مکارمش هزمان مورچه بشمرد ز دور ضریر. خسروی سرخسی .ز بس برسختن زرّش به جای مردمان ، هزمان ز ناره بگسلد ک...
-
دراج
لغتنامه دهخدا
دراج . [ دُرْ را ] (ع اِ) مرغی است رنگین مانند تذرو . طراج . دراجه . ابوشعیب . ابوالحجاج . ابوخطار. (صبح الاعشی ). ابوضبه . (المرصع). پورنر. (مهذب الاسماء). مرغی است رنگین مانند تذرو (و یستوی ، فیه المذکر و المؤنث ). (منتهی الارب ). بفارسی پور و جرب...
-
راهرو
لغتنامه دهخدا
راهرو. [ رَو / رُو ] (نف مرکب ) راهرونده . رونده .راهرونده . سائر. طی طریق کننده . راه پیما. ج ، راهروان .(ناظم الاطباء). ماشی . (یادداشت مؤلف ) : چون جهان سپید گشت سیاه راهرو نیز بازماند از راه . نظامی .برآن راهرو نیم جو بار نیست که او را یکی جو در...
-
کارآسی
لغتنامه دهخدا
کارآسی . (اِخ ) شاهنامه خوان . مرحوم عباس اقبال نویسد: در مقدمه ٔ اوسط شاهنامه یعنی مقدمه ای که بعد از مقدمه ٔ قدیم شاهنامه مورخ به سال 346 هَ . ق .به فرمان امیر ابومنصور عبدالرزاق و قبل از مقدمه ٔ بایسنغری نوشته شده و در ابتدای بعضی از نسخ قدیمی شاه...