کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیده باز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیده ور
لغتنامه دهخدا
دیده ور. [ دی دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب دیده . با بینائی . مقابل کور. صاحب چشم . بصیر. بیننده . (یادداشت مؤلف ). بینا. (شرفنامه ٔ منیری ).ابصار، دیده ور گردانیدن . (منتهی الارب ) : گردد ز چشم دیده وران ناپدیداندر میان سبزه به صحرا سوار. فرخی .دیده...
-
دیده وری
لغتنامه دهخدا
دیده وری . [ دی دَ / دِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دیده ور. بینائی . (یادداشت مؤلف ) : منگر که چگونه آفریده ست کاین دیده وری ورای دیده ست . نظامی .دامن تو دیده وری داشتی تخم هدایت دگری کاشتی .جامی .
-
روشن دیده
لغتنامه دهخدا
روشن دیده . [ رَ / رُو ش َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) روشن بین . روشن نظر. که دیده ٔ بینا دارد. که دیده پاک و صافی دارد : باحیا گفت او مرا و چشم من روشن بدوهرکه روشن دیده تر شد بیشتر دارد حیا.سنایی .
-
رزم دیده
لغتنامه دهخدا
رزم دیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده . مجرب در جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ دیده و آزموده شده در جنگ . (ناظم الاطباء). تجربه دیده در جنگ . (فرهنگ لغات ولف ) : نگهبان دژ رزم دیده هجیرکه با زور و دل بود و با گرز و تیر...
-
رم دیده
لغتنامه دهخدا
رم دیده . [ رَدی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رم زده . رم کرده . گریخته . (آنندراج ). رجوع به رم خورده و رم کرده شود : چشم شوخی که مرا در دل غمدیده گذشت کز طپیدن دلم از آهوی رم دیده گذشت .صائب (از آنندراج ).
-
رنج دیده
لغتنامه دهخدا
رنج دیده . [ رَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مشقت دیده . محنت کشیده . تحمل زحمت و تعب کرده . به سختی و تعب گرفتار شده : کشیدی ورا گفت بسیار رنج کنون برخور ای رنج دیده ز گنج . فردوسی .خروشید کای رنج دیده سواربدین داستان کهن گوش دار. فردوسی .چو بیدار شد ر...
-
زه دیده
لغتنامه دهخدا
زه دیده . [ زِه ْ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از شوخ چشم و شوخ دیده و خیره باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سیه دیده
لغتنامه دهخدا
سیه دیده . [ ی َه ْ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مرادف سیاه چشم و سیه چشم . (آنندراج ) : درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار. فرخی .خصم سپیدکار سیه دیده ٔ تو رابادا سیاه گشته بدود عذاب روی . سلمان ساوجی (از آنندراج ).رجوع به سیاه چشم...
-
شوخ دیده
لغتنامه دهخدا
شوخ دیده . [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) شوخ چشم . بی شرم . وقح . وقاح . وقیح . بی حیا. (یادداشت مؤلف ). گستاخ و بی ادب و هرزه و اوباش . (ناظم الاطباء). چشم دریده : گفت ای خداوندجهان این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیندازد. (گلست...
-
ضرب دیده
لغتنامه دهخدا
ضرب دیده . [ ض َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آسیب و صدمه دیده .
-
ناکام دیده
لغتنامه دهخدا
ناکام دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناکام . کام ندیده . نامراد. به کام نارسیده .
-
محنت دیده
لغتنامه دهخدا
محنت دیده . [ م ِ ن َ دی دَ / دِ] (ن مف مرکب ) سختی و رنج کشیده . غمدیده . رنج برده .
-
مدرسه دیده
لغتنامه دهخدا
مدرسه دیده . [ م َ رَ / رِ س َ / س ِ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مدرسه رفته . درس خوانده . ملا. باسواد.
-
لک دیده
لغتنامه دهخدا
لک دیده . [ ل َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لک دیدن . حائض . بی نماز. || میوه که نقطه ای از آن براثر ضربه و آسیب رنگ بگردانیده باشد.
-
گیهان دیده
لغتنامه دهخدا
گیهان دیده . [ گ َ / گ ِ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جهاندیده . کیهان دیده . جهان گشته . که گرد جهان گشته باشد. که سیر و سیاحت آفاق کرده باشد. بکنایه کسی که سرد و گرم زندگی دیده و شیرین و تلخ دهر را چشیده باشد. کارآزموده و مجرب : گناه آید ز گیهان دیده ...