کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیار حجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یار و دیار
فرهنگ گنجواژه
موطن و متعلقات.
-
خاک و مُلک و دیار
فرهنگ گنجواژه
سرزمین.
-
جستوجو در متن
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح َ ] (اِخ ) موضعی در دیار بنی عقیل . (معجم البلدان ).
-
اثالث
لغتنامه دهخدا
اثالث . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) کوههائی در حجر دیار ثمود که بیننده از دور آنها را یک پاره بیند وچون نزدیک شود متفرق و جدا یابد. (مراصد الأطلاع ).
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع ِ ] (اِخ ) کوهیست در دیار اواس بن حجر، که در جنگ حراق ، پنجاه تن از قبیله ٔ اواس به دست قبیله ٔ غامد در این کوه سوزانده شدند. و نام آن در شعر زهیر غامدی آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
-
شکرسنگ
لغتنامه دهخدا
شکرسنگ . [ ش َ ک َ س َ] (اِ مرکب ) یک نوعی سنگی که چون ساییده ٔ آنرا بر موضعی که خون آید بریزند بازایستد. (ناظم الاطباء). آنرا سنگ زخم نیز گویند، به تازی حجرالعاج و حجرالاعرابی نیز خوانند، چون سوده ٔ آن سپید و شیرین است آنرا شکرسنگ گفته اند و بدو مدا...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود در وادی القری میان مدینه و شام است ، استخری گوید: حجر قریه ٔ کوچکی کم سکنه از وادی القری است یک روز راه تا کوه دارد و منازل ثمود در آن بوده است که خدا فرماید: و تنحتون من الجبال بیوتاً فارهین ... (قرآن 149/26) و گفت خانه...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن حجر الهیثمی المکی العسقلانی مکنی به ابوالفضل . از کبار مجتهدین بر مذهب شافعی و از اعاظم فقهاء و محدثین متأخرشافعیه . او از پدر خود و پدر وی از بعض تلامذه ٔ تفتازانی روایت دارد و نیز از شیخ ابوالخیر احمدبن ابی سعید ...
-
شادنه
لغتنامه دهخدا
شادنه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شادنج .شاذنج . شاذنه . حجرالدم . حجرالطور. حجر هندی . بیدوند. صندل حدیدی . خُماهن . عدسیه . دارویی است که از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). داروی چشم را گویند. (اوبهی ). سنگی باشد سرخ که بسیاهی زند و زود بشکند و آن انواع ...
-
لینة
لغتنامه دهخدا
لینة. [ ن َ ] (اِخ ) آبکی است به راه مکه کنده ٔ حضرت سلیمان . (منتهی الارب ). موضعی است در دیار نجد... مقابل هُر. سکونی گوید: منزل چهارم واسط به مکه . و نیز لینة آبی است بنی غاضرة را که شیاطین سلیمان کنده اند. (از معجم البلدان ). موضعی در طریق واسط ب...
-
آغوش
لغتنامه دهخدا
آغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ . فردوسی .گرفتش به آغوش کاوس شاه ز زالش ب...
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) موسی بن طارق ، مکنی به ابوقره . قاضی و راوی حدیث .از اسحاق بن راهویه و ابن جریح و ثوری حدیث دارد. وی از زبید یمن است . (از تاج العروس ). موسی بن طارق محدث از زبید یمن است . (از منتهی الارب ). سمعانی آرد: موسی بن طارق یمانی زبیدی...
-
جزیرةالعرب
لغتنامه دهخدا
جزیرةالعرب . [ ج َ رَ تُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) جایگاههای عربها. آنرا جزیره بدان جهت نام کردند که خلیج فارس و دریای سودان ازدو سوی آنرا احاطه کرده اند و دجله و فرات بجانب شمال آن قرار دارد و آن سرزمین اعراب و منشاء آنهاست . (از تاج العروس ). یاقوت حموی آ...
-
شارشاه
لغتنامه دهخدا
شارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی بازگذارد. چون بر طاعت آل سامان نشو و نما یافته و در حجر رعایت ایشان روزگار گذاشته بود در بر...
-
خارصینی
لغتنامه دهخدا
خارصینی . (اِ مرکب ) جوهر غریبی شبیه بمعدوم است و آن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت بعطارد کفایت کنند. (مفاتیح خوارزمی ). اجساد هفت است و یکی از آن ها خارصینی است و خارصینی زر است لیکن نضج تمام نیافته . (از شاهد صادق )، شَبَه . روح توتیا...