کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دک
/dak/
معنی
۱. = 〈 دک شدن
۲. = 〈 دک کردن
〈 دک شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] آهسته از جایی بیرون رفتن و ناپدید شدن.
〈 دک کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی را به بهانهای از جایی راندن و بیرون کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دفع، طرد
۲. راس، سر
۳. بنیان، پایه، شالوده
۴. بیبرگوبار، لخت
۵. سایل، گدا
۶. تکدی، سوال، گدایی
۷. استوار، پایدار، محکم
۸. ویرانسازی
۹. هموارسازی
فعل
بن گذشته: دک کرد
بن حال: دک کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دک
واژگان مترادف و متضاد
۱. دفع، طرد ۲. راس، سر ۳. بنیان، پایه، شالوده ۴. بیبرگوبار، لخت ۵. سایل، گدا ۶. تکدی، سوال، گدایی ۷. استوار، پایدار، محکم ۸. ویرانسازی ۹. هموارسازی
-
دک
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) گدا. 2 - (ص .) گدایی .
-
دک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) سر، رأس .
-
دک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) 1 - (اِ.) پی دیواری که چینه بر بالای آن نهند، پایه ، بنیان . 2 - (ص .) محکم ، استوار.
-
دک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص م .) 1 - ویران ساختن ساختمان و دیوار، کوبیدن . 2 - هموار ساختن پستی و بلندی زمین . 3 - دفع کردن .
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دَ ] (اِ) نصیب و تقدیر. (برهان ). حصه و نصیب و بهره و تقدیر و قضا. (ناظم الاطباء). || گدائی . (برهان ). فقر و گدائی . (ناظم الاطباء). دق . و رجوع به دق شود. || گدا. (برهان ). گدا و مفلس . (ناظم الاطباء) : بر سر خوان سخن لذت ز من خواه که نیست د...
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، بنشن ، گردو و مختصر میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. سکنه 200 تن . آب آن از باران و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دَ] (اِخ ) دهی از دهستان قصرقند شهرستان چاه بهار. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و لبنیات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دَک ک ] (ع ص ) أرض دک ؛ زمین کوفته و هموارکرده ، و کذلک مکان دک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زمین کوبیده و هموار. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، دُکوک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فلما تجلی ربه للجبل جعله دکاً، و خَرَّ موسی صعقاً. (قرآن...
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دَک ک ] (ع مص ) کوفته کردن کسی را بیماری . (از منتهی الارب ). خردمرد کردن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). || بیمار گردیدن ، و فعل آن مجهول بکار رود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوفتن و ویران کردن وهموار نمودن . (...
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دِ ] (اِ) لرزیدن ، اعم از سرما یا از خوف یا به طلب چیزی . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دیک : دک دک (دیک دیک ) لرزیدن ؛ سخت لرزیدن خاصه از سرما.
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دُ ] (اِ) مخفف دوک ، و آن آلتی است که نخ را بر آن تاب دهند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) و رجوع به دوک شود.
-
دک
لغتنامه دهخدا
دک . [ دُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی سگ با پوزه ٔ پهن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دگ . و رجوع به دگ شود.