کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دژک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دژک
/dežak/
معنی
= دِزک
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبله، تاول، غده، قوزک
۲. گره
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دژک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبله، تاول، غده، قوزک ۲. گره
-
دژک
فرهنگ فارسی معین
(دُ ژَ) (اِمصغ .) 1 - غده . 2 - آبله ، تاول .
-
دژک
لغتنامه دهخدا
دژک . [ دُ ژَ ] (اِ مصغر) مصغر دژ. غده ٔ کوچک . || آبله که به سبب کار کردن و راه رفتن بر دست و پا بهم رسد. (برهان ). تاول . || گرهی که در وقت تابیدن ریسمان و یا ابریشم و امثال آن بر آن افتد. (برهان ). گرهی که به ریسمان از بافتن افتد. (انجمن آرا) (آنن...
-
دژک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ دژ] [قدیمی] dežak = دِزک
-
دژک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dožak ۱. آبله؛ تاول.۲. غده؛ غدۀ کوچک.۳. گره.
-
جستوجو در متن
-
قوزک
واژگان مترادف و متضاد
دژک، ساق، غوزک
-
ابنه
لغتنامه دهخدا
ابنه . [ اُ ن َ ] (ع اِ) دُژَک . (مهذب الاسماء). گره . عقده . || گره در رسن . || گره در چوب . || دُژَک نی ، یعنی گره آن . || دُژَک ساق ، یعنی قوزک آن . || سر حلقوم اشتر. غلصمه ٔ بعیر. || مرداستواررای . || دشمنی . عداوت . اِحن . حِقد.کین . کینه . || و...
-
آبله
لغتنامه دهخدا
آبله . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی . تاوَل . مَجْل . مَجْله . نفط. جدر. بثره . دژک . خجوله . نفاطه : یا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج از بسی غمها ببسته عمر گل پا ...
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ) گره . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گره و بستگی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). گره ، و «آسان گشا» از صفات اوست . (آنندراج ). دژک . عقده و رجوع به عقده شود : و احلل عقدةً من لسانی . (قرآن 28/20)؛ و بگشای گره و بستگی را از ز...
-
عقده
لغتنامه دهخدا
عقده . [ ع ُ دَ ] (ع اِ) عقدة. گره . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دژک . و رجوع به عقدة شود : عقده ٔ الفت و عصمت مستحکم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). عقده ٔ آن مناکحت به استحکام رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 395). آنچه به شمشیر نتوان برید ع...