کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِينَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دَین، جمع: دُیُون] deyn ۱. وام؛ قرض.۲. وام مدتدار.
-
دین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dēn و عربی، جمع: اَدیان] din ۱. کیش؛ آیین.۲. [قدیمی] روز بیستوچهارم از هر ماه خورشیدی.۳. [قدیمی] در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر قلم و روز دین. Δ کلمۀ «دین» در فارسی و عربی مشترک است.
-
دین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dyne] (فیزیک) din واحد اندازهگیری انرژی در سلسلۀ C.G.S برابر با نیرویی که به جسمی که جرمش یک گرم باشد شتابی برابر یک سانتیمتر میدهد.
-
دَيْنِ
فرهنگ واژگان قرآن
دِین - وام
-
دین
دیکشنری فارسی به عربی
ايمان , دين , مسوولية
-
دینبه
فرهنگ نامها
(تلفظ: din beh) دینِ بهتر ، کیش و آیینِ برتر ؛ (در قدیم) دین زرتشتی ؛ (در قدیم) (به مجاز) زرتشتیان.
-
بهدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: beh din) دیندار بهین ؛ (در اعلام) عنوانی برای پارسایان ایران باستان (زرتشتیان) .
-
نیک دین
لغتنامه دهخدا
نیک دین . (ص مرکب ) پاکدین . متدین به دین حق .
-
شه دین
لغتنامه دهخدا
شه دین . [ ش َ هَِ ] (اِخ ) مخفف شاه دین .کنایه از حضرت علی (ع ) است . رجوع به شاه دین شود.
-
غیاث دین
لغتنامه دهخدا
غیاث دین . [ ث ِ ] (اِخ ) (سلطان ...) همان غیاث الدین است که در شعر زیر از حافظ آمده است : حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین غافل مشو که کار تو ازناله میرود.این غیاث الدین بقول محمد قاسم فرشته غیاث الدین محمودشاه بهمنی ، و بقول شبلی نعمانی سلطان غیاث ال...
-
هم دین
لغتنامه دهخدا
هم دین . [ هََ ] (ص مرکب ) هم کیش . هم آیین . هم مذهب . (یادداشت مؤلف ) : قیصر جواب داد که ابرهه همدین ماست وما بر همدینان خویش سپاه نفرستیم . (تاریخ بلعمی ).از آن کاو نه همدین و همراه بودزبان از ستودَنْش کوتاه بود.فردوسی .
-
بی دین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bidin آنکه دین ندارد؛ لامذهب.
-
دین پژوه
فرهنگ فارسی معین
(پَ) 1 - (ص فا.) پژوهندة دین ، جویندة دین . 2 - (اِمر.) روز پانزدهم از هر ماه ملکی .
-
دین دار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین . 2 - متدین به دین اسلام . 3 - متقی ، با تقوی .
-
تاریک دین
لغتنامه دهخدا
تاریک دین . (ص مرکب ) گمراه . زشت پندار. کافر : ز شب بدخواه تو تاریک دین ترز ماه نو دلت باریک بین تر.نظامی .