کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوپای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوپای
لغتنامه دهخدا
دوپای . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوپا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوپا شود.- دوپای از دو جهان درکشیدن ؛ از دو جهان صرفنظر کردن . دنیا و آخرت را نادیده گرفتن : اگر تو با من مسکین چنین کنی جانادوپایم از دو جهان نیز درکشم بی تو.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
عفد
لغتنامه دهخدا
عفد. [ ع َ ] (ع مص ) هر دوپای فراهم آورده برجستن . (از منتهی الارب ).دو پای را در کنار هم قرار دادن و جهیدن بدون دویدن . (از اقرب الموارد). عَفَدان . رجوع به عفدان شود.
-
سکندر رفتن
لغتنامه دهخدا
سکندر رفتن . [ س ِ ک َ دَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کف دست را بر زمین گذاشته دوپای را در هوا بلند کرده راه رفتن . (ناظم الاطباء).
-
غل جامعه
لغتنامه دهخدا
غل جامعه . [ غ ُ / غ ُل ْ ل ِ م ِ ع َ / ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی غل که گردن و دست و دوپای در بند دارد. غل که گردن و دست و پای را ببندد. رجوع به غُل ّ شود.
-
رزوف
لغتنامه دهخدا
رزوف . [ رَ ] (ع ص ) ناقة رزوف ؛ ماده شتر درازپا و گشاده گام و سریع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ناقه ای که دارای دوپای دراز و گامهای واسع باشد. (از اقرب الموارد).
-
پایشنه
لغتنامه دهخدا
پایشنه . [ ی ِ ن َ/ ن ِ ] (اِ) پاشنه : و ساق مر دلو را و دوپای و پایشنه حوت را. (التفهیم ). سر او حمل و پایشنه ٔ پای سوی او آورده . (التفهیم ). [ زحل دلالت کند بر ] کوتاه انگشت پیچیده ساق بزرگ پایشنه . (التفهیم ).
-
تهبط
لغتنامه دهخدا
تهبط. [ ت ِ هَِ ب ْ ب ِ ] (ع اِ) مرغی است خاکستری رنگ که به دوپای خود آویزد و بانگ کند ببانگی که گویا می گوید: «اءَنا اموت اءَنا اموت ». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است چون جوجه ٔ ماکیان که از پای ، خود را آویزد وآواز کند. ش...
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (اِخ ) نام یکی از ستارگان ثابت . ابوریحان بیرونی در ضمن بحث در نامها و احوال ستارگان ثابت گوید : و برپای قیقاوس ستاره ای است او را شبان خوانند و سگ او ستاره یی است میان دوپای قیقاوس و گوسپندان آن ستارگانند که بر تن اوست . (از التفهیم ص 101).
-
دوپا
لغتنامه دهخدا
دوپا. [ دُ ] (اِ مرکب ) دوتا پا. یک پا و یک پا. (یادداشت مؤلف ).- دوپا بر زمین نیامدن ؛ کنایه از وجد و سرور و خوشحالی است . (لغت محلی شوشتر). روی دوپا بند نشدن .- || کنایه است برای زنان هرزه کار. (لغت محلی شوشتر).- دوپا در یک کفش کردن ؛ کنایه است ا...
-
یربوع
لغتنامه دهخدا
یربوع . [ ی َ ] (ع اِ) موش دوپای . موش صحرایی . موش دشتی . کلاکموش است . (یادداشت مؤلف ). کلاکموش . موش دشتی . (ناظم الاطباء). ج ، یرابیع. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). موش دشتی . (اختیارات بدیعی ) (دهار) (مهذب الاسماء) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رج...
-
پژول
لغتنامه دهخدا
پژول . [ پ َ ] (اِ) بژول . بجول . پجول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . غاب . قاب . قاپ . چنگاله ٔ کوب . (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و نه شُم [ شاید: سم ] ز استر. بوعلی الیاس (از لغت نامه ٔ اسدی ).چه که بر تخت ناز خسبی خوش چه ...
-
عطفة
لغتنامه دهخدا
عطفة. [ ع َ ف َ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عطف . رجوع به عطَف شود. || در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب ، به هنگام دوانیدن آن ، مصطلح بوده است : مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکو...
-
کشتیبان
لغتنامه دهخدا
کشتیبان . [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ناخدا.فرمانده کشتی . ملاح . معلم کشتی . (ناظم الاطباء). صراری . (حبیش تفلیسی ) (مهذب الاسماء). صاری . عدولی . نوتی .(منتهی الارب ). سَفّان . (یادداشت مؤلف ) : نخست کشتیبان دست هرثمه بگرفت و بجست و به آب ان...
-
کلافه
لغتنامه دهخدا
کلافه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) بمعنی کلابه و آن ریسمانی است خام که از دوک بر چرخه پیچند. (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). کلابه . کلاوه . کلاف . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رشته های درهم تابیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مبدل کلاوه و ...