کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوغ کشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کشک سائیدن
لغتنامه دهخدا
کشک سائیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سائیدن کشک . ریختن کشک [ =دوغ خشک شده ، قوروت ] در تغار و سائیدن آن با آب و آب کشک حاصل کردن چاشنی طعام را. (یادداشت مؤلف ).
-
پتسو
لغتنامه دهخدا
پتسو. [ پ َ ] (اِ) کشک خشک . || دوغ . (شعوری ). ظاهراً مصحف پینوست .
-
کنخ
لغتنامه دهخدا
کنخ . [ ک َ ن َ ] (اِ) دوغ خشک شده را گویند که کشک و قروت باشد. (برهان ) (آنندراج ). مصحف کتخ . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). کشک و دوغ خشک شده . (ناظم الاطباء).
-
ترخنه
لغتنامه دهخدا
ترخنه . [ ت َ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) ترخانه . (زمخشری ). ترخنه دوغ ؛ آب کشک . ترخینه . رجوع به ترخینه و ترخوانه شود.
-
پلنو
لغتنامه دهخدا
پلنو. [ پ ِ ] (اِ) دوغ ترش ستبرشده باشد، گروهی آن را کشک گویند که بمالند و قاتق آشها کنندیعنی قروت . (اوبهی ). ظاهراً این تصحیف پینو باشد.
-
شُرْدَنگ
لهجه و گویش گنابادی
shordang در گویش گنابادی یعنی کشک ، دوغ ، دروغ ، شایعه ، حرف بی پایه و اساس ، کذب
-
رخبین
لغتنامه دهخدا
رخبین . [ رُ / رَ ] (اِ) دوغ ترش سخت نشده . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). دوغ شتر باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). کبح . (السامی فی الاسامی ). و این غیر ترف است که معنی کشک دارد، چه ترف را مصل ترجمه ...
-
بینو
لغتنامه دهخدا
بینو. (اِ) پینو. پینوک . (برهان ). دوغ ترش خشک را گویند. (فرهنگ خطی ). کشک . اقط. قروت . و رجوع به پینو شود. || یک قسم ماهی خوراکی است که در گیلان صید میشود. (یادداشت مؤلف ).
-
کتخ
لغتنامه دهخدا
کتخ . [ ک َ ت َ ] (اِ) بمعنی کشک باشد که دوغ خشک شده است و ترکان قروت گویند. (برهان ). کشک باشد که در آش کنند. (آنندراج ). کشک . (اوبهی ) : مدام تا که ز خاصیت اهل صفرا راموافق است همه عمر ناردان و کتخ . خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری ).|| نان خورشی را...
-
دوغبا
لغتنامه دهخدا
دوغبا. (اِ مرکب ) آش ماست . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان ) (آنندراج ). ماستابه . مصیلة. مخیضیة. دوغباج . آش کشک . آش دوغ . دوغ وا. مضلبة. (یادداشت مؤلف ). مضیرة. (زمخشری ) (دهار). آش جغرات . (از شرفنامه ٔ منیری ) : و شیر تازه ٔ جوشانیده و...
-
تریت
لغتنامه دهخدا
تریت . [ ت َ / ت ُ ] (اِ) ریزه کردن نان باشد در میان دوغ و شیرو شربت و آبگوشت و مانند آن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). نان ریزه شده در میان آبگوشت و شیر و دوغ و کشک و مانند آن جهت تناول کردن . (ناظم الاطباء). تریدو آن را اشکنه نیز گویند. (از فرهنگ...
-
کله جوش
لغتنامه دهخدا
کله جوش . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیله ٔ خشک . طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کالجوش . کاله جوش . (فرهنگ فارسی معین ، ذیل کالجوش ). و رجوع ...
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ کُمْب ْ ] (اِ) نوعی از خیار که آن را شنبر خیار خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از خیار. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسم فارسی نوعی از قثاء است . (فهرست مخزن الادویه ) : کدک و کشک نهاده است و تغار لور و دوغ قدحی کرده پر از کنگر و کنب خوش خوا...
-
رخبیره
لغتنامه دهخدا
رخبیره . [ رَ رَ / رِ ] (اِ) رخبینه . آب پنیر که به عربی ماء جبن گویند و در برخی از فرهنگها به معنی دوغ و در بعضی ماست خشک شده (کشک ) آمده ، ولی همه ٔ فرهنگها در اینکه از جنس شیر و ماست بدست می آید اتفاق دارند. (از شعوری ج 2 ص 15). و رجوع به رخبین و ...
-
اقط
لغتنامه دهخدا
اقط. [ اَ / اِ / اُ / اَ ق َ / اَ ق ِ / اُ ق ُ / اِ ق ِ ] (ع اِ) کشک و پینو و قروت و دوغ منجمد از شیر گوسپند و جز آن پس از رفع مائیت خشک کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). ج ، اُقطان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اقط بکسر و ب...