کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوسنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوسنده
/dusande/
معنی
۱. چسبنده.
۲. لیز؛ چسبناک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
sticky, viscid
-
جستوجوی دقیق
-
دوسنده
فرهنگ فارسی معین
(سَ دِ) (ص فا.) 1 - چسبناک ، چسبنده . 2 - زمینِ لیز.
-
دوسنده
لغتنامه دهخدا
دوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده و ملصق . (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان ). چفسان و چفسنده . (شرفنامه ٔ منیری ). لزج . (دهار). لازق . لازب . چسبان . چسبناک . (یادداشت مؤلف ). شلک ؛ گلی بود سیاه و دوسنده . (لغت فرس اسدی ) : و دیگر جای فرمود...
-
دوسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dusande ۱. چسبنده.۲. لیز؛ چسبناک.
-
جستوجو در متن
-
دوسا
لغتنامه دهخدا
دوسا. (نف ) دوسنده . چفسنده . چسبنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسنده و دوسیدن شود.
-
لازق
واژگان مترادف و متضاد
چسبناک، چسبنده، دوسنده
-
لصوب
لغتنامه دهخدا
لصوب . [ ل ُ ] (ع مص ) دوسنده شدن . (زوزنی ). لصب . چفسیده شدن . چسبان گردیدن .
-
چفسنده
لغتنامه دهخدا
چفسنده . [ چ َ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده . دوسنده . لاصق . لازب .
-
دبقی
لغتنامه دهخدا
دبقی . [ دِ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب به دبق . چسبان . دوسنده . رجوع به دبقا شود.
-
لذوب
لغتنامه دهخدا
لذوب . [ ل ُ ] (ع مص ) مقیم گردیدن و جای گرفتن .(منتهی الارب ). || دوسنده شدن . (زوزنی ).
-
لاذب
لغتنامه دهخدا
لاذب . [ ذِ ] (ع ص ) لازق . چسبنده . دوسنده . چسفنده . طین لاذب ، گل چسبنده .
-
دوسان
لغتنامه دهخدا
دوسان . (نف ) صفت بیان حالت از دوسیدن . دوسا. دوسنده . چفسان . چسبان . (یادداشت مؤلف ) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زآن نان همچو نخچد. منجیک .رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود.
-
لاصق
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - چسبنده ، دوسنده . 2 - (صباحیه ، اسماعیلیه ) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه به اغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند.
-
نه
لغتنامه دهخدا
نه . [ ن َ / ن ِ ](پسوند) در بعضی مرکبات مخفف انده (علامت نعت فاعلی )است : گزنه (= گزنده )، دوسنه (= دوسنده )، کارتنه (= کارتننده )، آکنه (= آکننده )، پاروزنه (= پاروزننده )،سرپوشنه ، شکاونه . (از یادداشتهای مؤلف ). آتشزنه .
-
چسب
لغتنامه دهخدا
چسب . [ چ َ ] (اِمص ) چسبندگی و لزوجت . (ناظم الاطباء). || (اِ) چسپ . هر ماده ٔ چسبنده . ماده ای چسبناک . هر ماده ٔ دوسنده که بدان دو چیز را بهم دوسانند. هر چیز که چسبندگی داشته باشد. لعابی که بدان کاغذ یا چیز دیگر چسبانند. رجوع به چسپ شود.