کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهان تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دهان گشا
لغتنامه دهخدا
دهان گشا. [ دَ گ ُ ] (نف مرکب ) دهان گشاینده . که دهان خود یا دیگری بگشاید. (یادداشت مؤلف ). || (حامص مرکب ) دهان گشادن : خیک است زنگی خفقان دار کزجگروقت دهن گشا همه صفرا برافکند.خاقانی .
-
دهان گشادن
لغتنامه دهخدا
دهان گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشودن . باز کردن دهان . (یادداشت مؤلف ). شحر [ ش َ / ش ِ ] . فغر. (منتهی الارب ). تشاخس . (منتهی الارب ) : این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان . مولوی .|| کنایه است از آغاز به تکلم کردن ...
-
دهان گشاده
لغتنامه دهخدا
دهان گشاده . [ دَ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دهان او گشاده باشد. با دهان باز. گشوده دهان . || کنایه است از متعجب و متحیر : تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار. خاقانی .سوفاروش ز حیرت وحشی دهان گشاده شه چون زبان خنجر کرده به تیر لالش...
-
دهان گیر
لغتنامه دهخدا
دهان گیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) لبیشه . لویشه . (لغت فرس اسدی ، در کلمه ٔ لبیشه ). لبیش دهان گیر اسب بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). || (نف مرکب ) آنکه دهان مردم را از پوچ گفتن ببندد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || در بیت زیر به معنی پوچ گو به کار رفته و این ...
-
دهان گیره
لغتنامه دهخدا
دهان گیره . [ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) لقمه یا لقمه های مختصری که صبح یا عصر یا بین این دو خورند و آن غیراز غذاهای عادی هر روزه باشد. لهنه . لقمةالصباح . چاشنی بامداد. دهن گیره . زیرقلیانی . (یادداشت مؤلف ).
-
دهان لغ
لغتنامه دهخدا
دهان لغ. [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) دهان لق . مذیاع . آنکه راز نگاه داشتن نتواند. دهن دریده . (یادداشت مؤلف ).
-
دهان لق
لغتنامه دهخدا
دهان لق . [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) دهان لغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهان لغ شود.
-
شیرین دهان
لغتنامه دهخدا
شیرین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . آنکه با حلاوت و دلنشینی سخن گوید. (یادداشت مؤلف ) : توان گفتن به مه مانی ولی ماه نپندارم چنین شیرین دهان هست . سعدی .حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام . سعدی .توبه را تلخ می کند ...
-
میان دهان
لغتنامه دهخدا
میان دهان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 60هزارگزی باختر اردل با 129 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
مشکین دهان
لغتنامه دهخدا
مشکین دهان . [ م ُ / م ِدَ ] (ص مرکب ) آنکه دهانش بوی مشک دهد : تو عنبرین نفس به سر روضه ٔ رسول وز یاد تو ملائکه مشکین دهان شده . خاقانی .و رجوع به مشک شود.
-
پنبه دهان
لغتنامه دهخدا
پنبه دهان .[ پَم ْ ب َ / ب ِ دَ ] (ص مرکب ) پنبه دهن : پنبه دهانی به زمان درازبا همه کس گرم سر و سوزساز.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
خشک دهان
لغتنامه دهخدا
خشک دهان . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از صایم و روزه دار. (از برهان قاطع). || پارسا. پرهیزگار. (ناظم الاطباء). || تشنه . عطشان .
-
دهان بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahānband ۱. آنچه جلو دهان ببندند.۲. پوزبند که به دهان حیوانات بزنند.۳. [مجاز] چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند.
-
دهان بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دهنبین› [عامیانه، مجاز] dahānbin آنکه حرف هرکسی را باور کند و تحت تٲثیر گفتههای این و آن واقع شود.
-
دهان دره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahāndar[r]e = دهندره