کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غضبناک
واژگان مترادف و متضاد
تندخو، خشمآلود، خشمگین، خشمناک، دژآهنگ، دمان، ژیان، عصبانی، غضبآلود، قهرآلود، نژند، هار
-
بیستگان
لغتنامه دهخدا
بیستگان . (ص مرکب ) بیست بیست . (یادداشت مؤلف ). به دسته های بیست تائی . بیست تا بیست تا : لشکر از جهت نان و خان دمان دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ).
-
سنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sa(e)nār جایی در دریا که گودی آن کم باشد و کشتی در آنجا به گل نشیند و نتواند حرکت کند؛ بندر: ◻︎ دمان همچنان کشتی مارسار / که لرزان بوَد مانده اندر سنار (عنصری: ۳۵۵).
-
دنان
لغتنامه دهخدا
دنان . [ دَ ] (نف ، ق ) (دن + َان ) صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن . (یادداشت مؤلف ). رفتار به نشاط و خرامان . (ناظم الاطباء) (برهان ). مرادف چمان . (انجمن آرا). || راه رونده ٔ به نشاط و خرامان .(ناظم الاطباء) (برهان ). آنکه همی رود به نشاط، گو...
-
گسسته روان
لغتنامه دهخدا
گسسته روان . [ گ ُ س َس ْت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) افسرده . متألم : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلیح و گسسته روان .فردوسی .
-
گنگدیز
لغتنامه دهخدا
گنگدیز. [ گ َ ] (اِخ ) گنگ دز. گنگ دژ : ز گنگدیز به فرمان شاه بستاندهزار پیل دمان هر یکی چو حصن حصین . فرخی .و رجوع به گنگ دزو گنگ دژ شود.
-
کافوردم
لغتنامه دهخدا
کافوردم . [ دَ ] (ص مرکب ) کافوربار. کنایه از ابر برف بار : کافور و پیل اینک به هم پیل دمان کافوردم کافور هندی بر شکم بر دفع گرما ریخته .خاقانی .
-
هار
واژگان مترادف و متضاد
۱. دمان، دیوانه، غضبناک، متغیر ۲. سرمست، مغرور ۳. گزنده، پاچهگیر ۴. گردنبند، مروارید ۵. گردن ۶. گوشتفاسد ۷. سرگین، فضولات
-
شکسته سلاح
لغتنامه دهخدا
شکسته سلاح . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] (ص مرکب ) شکسته سلیح . که اسلحه ٔ جنگی وی شکسته باشد : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلاح و گسسته روان . فردوسی .رجوع به شکسته سلیح شود.
-
یانس
لغتنامه دهخدا
یانس . [ ن ُ ] (اِخ ) نام برادر قیصر روم که با شاپور ذوالاکتاف جنگ کرد و شکست خورد : رده برکشیدند و برخاست غوبیامد دمان یانس پیشرو.(شاهنامه ٔ بروخیم ج 7 ص 2055).
-
پیل حمله
لغتنامه دهخدا
پیل حمله . [ ح َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دمان چون فیل . که چون پیل دمد و حمله برد: صیادی سگی معلم داشت ، ازین پهن بری ... پیل حمله ای . (سندبادنامه ص 200).
-
سرآسیمگی
لغتنامه دهخدا
سرآسیمگی . [ س َ م َ / م ِ ] (حامص ) حالت سرآسیمه : از سرآسیمگی نمی بینندکام آشفته اژدهای دمان . مسعودسعد.سرآسیمگی در منش تاخته ز رخت خرد خانه پرداخته . نظامی .رجوع به سرآسیمه شود.
-
شیشکک
لغتنامه دهخدا
شیشکک . [ شی ش َ ک َ ] (اِ مصغر) شیشک . || (تیهوی ) خرد و زیبا : آن شیشککان شاد از این سنگ بدان سنگ پوینده و ماننده مر آن پیک دمان را.سنایی (از آنندراج ).
-
شخادان
لغتنامه دهخدا
شخادان . [ ش َ ] (نف ) مجروح کننده . || به ناخن کننده . (برهان ) (سروری ) (انجمن آرا). اما می نماید که مصحف شخاوان باشد صفت بیان حالت از شخودن : بر چشمه شیری شخادان زمین دمان بر دم گوری اندر کمین .اسدی .
-
افعی دم
لغتنامه دهخدا
افعی دم . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دم او چون افعی مسموم کننده باشد : به افعی دمان نامه ای می نویسم منقش بمهر زمرد نگینه .محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).