کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل تنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سگ دل
لغتنامه دهخدا
سگ دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سخت دل . (آنندراج ) (رشیدی ) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی .همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیراغم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش . خاقانی .فرمود به سگدلان درگاه تا پیش...
-
شوریده دل
لغتنامه دهخدا
شوریده دل . [ دَ / دِدِ ] (ص مرکب ) شیدا. عاشق . آشفته احوال : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ رویی ها خجل شد. نظامی .شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به کدخدایی . نظامی .مگس پیش شوریده دل پر نزدکه او چون مگس دست بر سر نزد. سعدی .هرکه را کنج اخت...
-
صومعه دل
لغتنامه دهخدا
صومعه دل . [ ص َ م َ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر،واقع در 5500 گزی خاوری ورزقان و 4 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر. این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل و مایل به گرمی و مالاریایی است . 643 تن سکنه دارد. آب آن ا...
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
غافل دل
لغتنامه دهخدا
غافل دل . [ ف ِ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غافل باشد. کسی که خاطر او به غفلت گراید: رجل ٌ سَرِف ُ الفؤاد؛ مرد غافل دل خطاکار. (منتهی الارب ).
-
غنچه دل
لغتنامه دهخدا
غنچه دل . [ غ ُ چ َ / چ ِ دِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . غنچه خاطر. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به غنچه خاطر شود.
-
فراخ دل
لغتنامه دهخدا
فراخ دل . [ ف َ دِ ] (ص مرکب ) پردل . بی باک . || شکم باره و پرخور : مردی بود از بنی خزاعه نام او سلیمان بن عمرو و کنیتش ابوعینان . مردی فراخ دل و خورنده . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
-
شکسته دل
لغتنامه دهخدا
شکسته دل . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) پریشان خاطر. ملول . باملالت . (ناظم الاطباء). استعاره ٔ مشهور است . (آنندراج ). دل شکسته . عمید. معمود. شکسته خاطر. (یادداشت مؤلف ) : جان ترنجیده و شکسته دلم گویی از غم همی فروگسلم . رودکی .همه مرز توران...
-
صبح دل
لغتنامه دهخدا
صبح دل . [ ص ُ دِ ] (ص مرکب ) مردم صاف دل و روشن ضمیر و متقی و پرهیزکار باشد. (برهان ) : گفتمش ای صبحدل ، سکه ٔ کارم مبرزرّ و سر اینک ز من ، سکه ٔ رخ برمتاب .خاقانی .
-
واپس دل
لغتنامه دهخدا
واپس دل . [ پ َ دِ ] (ص مرکب ) نگران . مضطرب . دل واپس : چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست واپس دل مشو.مولوی .
-
هم دل
لغتنامه دهخدا
هم دل . [ هََ دِ ] (ص مرکب ) همدل . رفیق و متفق الرأی و دوست جانی . (آنندراج ) : شاهی است مرا یارا با عدل عمرهمدل بندیش از او گر گوش داری و بصر داری . فرخی .در فکرت اعمال هنر هم دل اسراربر ساحَت میدان خرد هم تک اوهام . مسعودسعد. || هم جرأت . دارای ...
-
آزرده دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'āzordedel ۱. دلتنگ.۲. ملول. رنجیده.
-
آشفته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'āšoftedel آشفتهخاطر؛ پریشانخاطر؛ پریشانحال؛ شوریده؛ مضطرب.
-
آگاه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āgāhdel ۱. دلآگاه؛ صاحبدل.۲. هوشیار.
-
آهن دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آهنیندل› [قدیمی، مجاز] 'āhandel ۱. سنگدل؛ سختدل؛ بیرحم.۲. دلیر.