کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دغه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دغه
لغتنامه دهخدا
دغه . [ دِ غ َ ] (ص ) زنی یا مردی کوتاه و فربه . آدمی سخت فربه و دموی . سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی . سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت . باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت . بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت . حَ...
-
واژههای مشابه
-
دغة
لغتنامه دهخدا
دغة. [ دُ غ َ / غ ِ ] (اِخ ) لقب زنی گول و احمق از قبیله ٔ عجل که مثل است در حماقت : أحمق من دغة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دغینة شود.
-
واژههای همآوا
-
دقه
لغتنامه دهخدا
دقه . [ دَق ْ ق َ / ق ِ ] (اِ) چوبی که به آن چیزی را کوبند. || لباس گدائی . (غیاث ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
حذلم
لغتنامه دهخدا
حذلم . [ ح َ ل َ ] (ع ص ) کوتاه گرداندام استوارخلقت . (منتهی الارب ). دغه .
-
دغینة
لغتنامه دهخدا
دغینة. [ دُ غ َ ن َ ](اِخ ) نام احمقی است ، یا نام زنی است مشهور در حماقت . (منتهی الارب ). علم است احمق را، و گویند نام زنی است احمق . (از اقرب الموارد). و رجوع به دُغة شود.
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) بسیارحمق تر.- امثال : احمق من ابی غبشان . احمق من الضبع . احمق من جحی . احمق من دُغة . احمق من رجلة . احمق من عقعق .احمق من هَبَنَّقَة . رجوع به هَبَنَّقَة شود.
-
ذراعة
لغتنامه دهخدا
ذراعة. [ ذَرْ را ع َ ] (اِخ ) المعدیة: و من المجانین و الموسوسین و النوکی : ابن خنان و صباح الموسوس و... و منهم دُغَة و جهیزة و شولة و ذرّاعةالمعدیة. (ص 178 ج 2 از البیان والتبیین ).و در عقدالفرید آمده است که : النوکی من نساء الاشراف ، ذغة العجیله و ...
-
حزنبل
لغتنامه دهخدا
حزنبل . [ ح َ زَ ب َ ] (ع ص ، اِ) زن گول . || مرد کوتاه استوارخلقت . دِغة. کوتاه محکم خلق . (مهذب الاسماء). || عجوز فانیة. || سطبرلب و بلندزهار. || شرم زن و جز آن و نون زائد است . (منتهی الارب ). رجوع به حزمل و خرمل شود.
-
اخیل
لغتنامه دهخدا
اخیل . [ اَ ی َ ] (ع ص ) خالناک . خالدار. باخال : رجل اخیل ؛ مرد خالناک . (منتهی الارب ). آنکه بر اندام او خال بسیار باشد: وجه اخیل ؛ روی باخال . || (اِ) کبر. بزرگ منشی . (منتهی الارب ). || ( ن تف ) نعت تفضیلی از اختیال .- امثال : اخیل من ثعلب فی اس...
-
لیث
لغتنامه دهخدا
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن مظفربن نصربن سیار. صاحب خلیل و مؤلف کتاب العین و آنگاه که لغویین لیث مطلق گویند مراد همین کس است ، چنانکه جوالیقی در المعرب و جز آن . یاقوت گوید:اللیث بن المظفر کذا قال الازهری فی مقدمة کتابه اللیث بن المظفر و قال ابن المعتز...