کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوی داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اصحاب دعوی
لغتنامه دهخدا
اصحاب دعوی . [ اَ ب ِ دَ وا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مدعی بیمعنی است . (انجمن آرای ناصری ). || در تداول امروز، مدعیان . صاحبان دعوی .
-
دعوی … کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِدَّعي بـ
-
دعوی قضایی
دیکشنری فارسی به عربی
مقاضاة
-
طرف دعوی
دیکشنری فارسی به عربی
مشارع
-
دعوی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شجار , قاض , مزعوم ، اِدَّعاءٌ
-
طرح دعوی در دادگاه
دیکشنری فارسی به عربی
دعوي
-
طرح دعوی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
قاض
-
جستوجو در متن
-
پری داری
لغتنامه دهخدا
پری داری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) چگونگی پریدار : و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پریداری کردیعنی جنیان با او سخن میگویند. (جهانگشای جوینی ).
-
گواه داشتن
لغتنامه دهخدا
گواه داشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شاهد داشتن . دلیل داشتن : تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری که کمال سرو بستان و جمال ماه داری .سعدی (طیبات ).
-
تفشه زن
لغتنامه دهخدا
تفشه زن .[ ت َ ش َ / ش ِ زَ ] (نف مرکب ) طعنه زدن . (آنندراج ). آنکه سرزنشی می کند و طعنه می زند. مفتری : به جنگ دعوی داری و سخت تفشه زنی درشت گویی و پرخوار و خستوانه تنی .ابوالعباس (از آنندراج ) (از بهار عجم ).
-
صاحب کلاهی
لغتنامه دهخدا
صاحب کلاهی . [ح ِ ک ُ ] (حامص مرکب ) پادشاهی . تاجداری : جهان را بگیریم و شاهی کنیم همه ساله صاحب کلاهی کنیم . نظامی .به مولایی سپرد آن پادشاهی دلش سیر آمد از صاحب کلاهی . نظامی .گر او را دعوی صاحب کلاهی است مرا نیز از قصب سربند شاهی است . نظامی .جوا...
-
عورتینه
لغتنامه دهخدا
عورتینه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) جنس زن ودختر. در مقابل مردینه و پسرینه . (از فرهنگ فارسی معین ). زن شخص و ناموس او، در اصطلاح اهل خراسان و گناباد : و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات واخوات و خواتین که با ترکان بهم بودند. (جها...
-
خستوانه
لغتنامه دهخدا
خستوانه . [ خ ُ / خ َ ت ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ) پشمینه ای باشد موی از او درآویخته یا کرباس پاره . (صحاح الفرس ). پشمینه ای بود که بلادریان دارند و مویها در آنجا آویخته بود. (از فرهنگ اسدی نخجوانی ) لباسی باشد که درویشان و فقیران پوشند و از آن پشمها و مویها...
-
دینداری
لغتنامه دهخدا
دینداری . (حامص مرکب ) عمل دیندار. دیانت . تدین : لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهرست کاندرین دعوی ز صبح اولین کاذب ترم . خاقانی .بحکم نیکو سیرتی بهرام بن هرمز و دینداری و علم و عدل او. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 21). خداوند عالم را از دینداری و نیکو اع...
-
آزر
لغتنامه دهخدا
آزر. [ زَ ] (اِخ ) نام پدر ابراهیم پیغامبر علیه السلام . و او را آزر بت گر و آزر بت تراش نیز گویند : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.ابراهیم را چه زیان که آزر پدر اوست و آزررا چه سود که ابراهیم پسر اوست ؟ (خواجه...