کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست خوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هم دست
لغتنامه دهخدا
هم دست . [ هََ دَ ](ص مرکب ) همدست . شریک و رفیق . (برهان ) : نه ز همدستان ماننده به همدستی نه ز همکاران ماننده بدو یک تن . فرخی .دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد. خاقانی .پای نهادی چو در این داوری کوش که همدست به د...
-
آب دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābdast ۱. آبی که با آن دستوروی خود را بشویند: ◻︎ هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دستآب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی: ۳۶۹).۲. وضو.۳. شستوشو پس از قضای حاجت؛ طهارت.۴. = مستراح۵. (صفت) چابک و ماهر و استاد در کار.
-
آتش دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] 'ātašdast چستوچالاک و چابکدست در کار.
-
بادبه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bādbedast ۱. بیکاره.۲. تهیدست و مفلس.۳. محروم؛ بیحاصل: ◻︎ تکیه بر چار چیز مینکنی / که شوی زاین امید بادبهدست (ابنیمین: مجمعالفرس: بادبهدست).۴. بدبخت؛ بادبهمشت.
-
باد دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bāddast ۱. کسی که هرچه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد؛ مسرف؛ ولخرج: ◻︎ ملامتکنی گفتش ای باددست / به یکره پریشان مکن هرچه هست (سعدی۱: ۸۲).۲. تهیدست؛ دستبرباد.
-
قوی دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qavidast ۱. زبردست.۲. (اسم، صفت) ظالم.
-
گران دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبکدست] [قدیمی، مجاز] gerāndast ویژگی آنکه کاری را بهکندی انجام دهد.
-
گشاده دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gošādedast ۱. سخی؛ جوانمرد.۲. مسلط.
-
کوتاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhdast ۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
-
dorsum of hand, dorsum manus
پشت دست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای در سطح پسین دست بین مچ و انگشتان
-
downstream 1
پاییندست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مسیری که زیمایه/ آنزیم رِنا بسپاراز از نقطۀ پیشبَر به سمت پایانگر ژن طی میکند
-
handsfree, handsfree telephone, loudspeaking telephone, handsfree phone
دستآزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] تلفنی که برای مکالمه نیازی به در دست گرفتن گوشی آن نیست
-
bump
دستانداز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] برآمدگیهای جاده و خیابان که موجب مزاحمت در حرکت وسایل نقلیه شود
-
open string
دستباز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] هریک از سیمهای زهصداهای زخمهای یا کمانهای در حالتی که بدون پردهگیری نواخته شوند
-
handout
دستبرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] یک یا چند برگ کاغذ حاوی اطلاعات کلی دربارۀ یک موضوع که برای دنبال کردن مطلب در کلاس یا سخنرانی و امثال آن در میان حاضران پخش میکنند