کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست بردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دست بردار
/dastbardār/
معنی
دستبردارنده؛ ولکننده؛ ترککننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دست بردار
لغتنامه دهخدا
دست بردار. [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) دست بردارنده . ترک کننده . رفع مزاحمت کننده . رهاکننده .- دست بردارشدن ؛ خود را بازداشتن و احتراز کردن . (ناظم الاطباء).- || بخشیدن و معاف کردن . (ناظم الاطباء).- || باز ایستادن . (ناظم الاطباء).- || موقوف کردن . (نا...
-
دست بردار
لغتنامه دهخدا
دست بردار. [ دَ ب ُ ] (نف مرکب ) دست برنده . مقدم به جنگ .هنرنما. چابک . که زود دست به کاری برد : سپاهی فرستم تو سالار باش برزم اندرون دست بردار باش . فردوسی .یکی نامداری که بد یار اوی برزم اندرون دست بردار اوی . فردوسی .ببین تا کجا رفت سالار ماسپهبد...
-
دست بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه] dastbardār دستبردارنده؛ ولکننده؛ ترککننده.
-
واژههای مشابه
-
flip pass, hand-off pass
پاس دستبهدست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، پاس نزدیک با حرکتی کوتاه و نرم که در آن توپ را مستقیماً به دست همتیمی میدهند
-
دست دست کردن
لغتنامه دهخدا
دست دست کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلل کردن . طول دادن . اهمال کردن . به طفره وقت گذراندن . انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن . این دست آن دست کردن . مماطله کردن .
-
دست به دست دادن
لهجه و گویش تهرانی
بردن داماد به اطاق عروس ودادن رونما توسط پدر
-
دست دست کردن
لهجه و گویش تهرانی
تعلّل
-
دست رو دست گذاشتن
لهجه و گویش تهرانی
اقدامی نکردن
-
دست گردون،دست گردان
لهجه و گویش تهرانی
وام دادن و وام گرفتن ،قرض، تنخواه
-
این دست اون دست کردن
لهجه و گویش تهرانی
تعلل
-
دست فرمون،دست به فرمان
لهجه و گویش تهرانی
مهارت در رانندگی
-
کج دست
لغتنامه دهخدا
کج دست . [ ک َ دَ ](ص مرکب ) آنکه دست کج دارد. که انحنا و غیر استقامتی در دست وی بود. || دزد و کسی که در هر جا هر چه بیند بردارد. (ناظم الاطباء). معتاد بدزدی .
-
کلیم دست
لغتنامه دهخدا
کلیم دست . [ ک َ دَ ] (ص مرکب ) به معنی مبارک دست و نادردست و پاکیزه دست باشد یعنی در کارها ید بیضا نماید. (برهان ) (آنندراج ). مبارک دست . (ناظم الاطباء). آنکه در کارها مانند موسی (ع ) ید بیضا کند. کسی که امور را به نیکی و خوبی انجام دهد. (فرهنگ فار...
-
گستاخ دست
لغتنامه دهخدا
گستاخ دست . [ گ ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از چابک دست و جلد و تند کارکننده . (برهان ) : دلیر و سخنگوی و دانش پرست به تیر و به شمشیر گستاخ دست .نظامی .