کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دستان
/dastān/
معنی
۱. (موسیقی) محل قرار دادن انگشت در سازهای زهی مضرابی.
۲. [قدیمی] سرود؛ نغمه؛ لحن.
۳. [قدیمی] حکایت؛ افسانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آهنگ، سرود، لحن، نغمه، نوا
۲. تزویر، حیله، دوال، فسون، مکر، نیرنگ
دیکشنری
fable, fabulous, heroic, myth, ploy, ruse, stratagem, trick, wile
-
جستوجوی دقیق
-
دستان
فرهنگ نامها
(تلفظ: dastān) (در قدیم) آهنگ و لحن ، داستان ، قصه ، افسانه ؛ (در اعلام) لقب زال پدر رستم .
-
دستان
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهنگ، سرود، لحن، نغمه، نوا ۲. تزویر، حیله، دوال، فسون، مکر، نیرنگ
-
fret
دستان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نواری فلزی یا چوبی یا استخوانی که بر روی رودسته تعبیه میشود یا رشتههایی از جنس روده یا ابریشم که دور دستۀ ساز در فواصل معین بسته میشوند تا بتوان بهکمک آنها سیمها را برای تولید نغمههای مشخصشده در جای مناسب گرفت متـ . پرده 5
-
دستان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) 1 - سرود، نغمه . 2 - نیرنگ ، فریب . 3 - مخفف داستان . 4 - لقب زال پدر رستم .
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) جمع دست است که دستها باشد برخلاف قیاس . (برهان ) (از غیاث ). ایدی : تو آن ملک داری که نتوان ستدز دست تو دستان دستان سام . سوزنی .دستان که تو داری ای پری روی بس دل ببری به مکر و دستان . سعدی .به دستان خود بند از او برگرفت سرش را بب...
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) در تداول خانگی و تداول عامه ، اطاق خرد که راه به اطاق بزرگ دارد. قهوه خانه ٔ کوچک در خانه . جائی چون پسینه وصندوقخانه و پستوی اطاقی . پسینه و صندوقخانه ٔ کوچک .پستوی خرد. دستدان . جای کوچکی در خانه برای نهادن ظروف و حوائج دیگر. ||...
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) سرود و نغمه . (جهانگیری ) (برهان ). آواز. (از غیاث ). نغمه و آواز، لذا بلبل راهزاردستان گفته اند. (از آنندراج ). سرود و نغمه و نوا و لحن و ترانه و آهنگ . (ناظم الاطباء) : این نواها به گل از بلبل پردستان چیست در سروستان باز است به ...
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) کلید و مفتاح ساز و آلتی که بدان ساز را کوک کنند. (ناظم الاطباء).
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) مخفف داستان . (از ناظم الاطباء). حکایت و افسانه . (برهان ) (از غیاث ). حکایت و اخبار. (جهانگیری ). تاریخ و افسانه و قصه و حکایت . (ناظم الاطباء). مثل و داستان . حکایت . قصه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : آن دل که گفت از غم گیتی مسلمم د...
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) مکر و حیله و تزویر. (برهان ). مکر و حیله . (جهانگیری ) (غیاث ). مکر. (مهذب الاسماء).حیلت و رنگ . (فرهنگ اسدی ). حیلت . (اوبهی ). آرنگ . (از برهان ). گربزی . افسون . مکیدت . کید. فریب . ملفقة. خدعه . خدیعت . خداع . تنبل . کنبوره . ...
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِخ ) تخلص میرزا حبیب اصفهانی دانشمند ایرانی اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هَ . ق . و معروف به حبیب افندی . رجوع به حبیب اصفهانی در همین لغت نامه شود.
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِخ ) ناحیتی است بزرگ از دیلمان به دیلم خاصه . (حدود العالم ).
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِخ ) نام زال پدر رستم . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث ). لقب زال پدر رستم چرا که به افسون مشهور بود که سیمرغ پیش او حاضر می شد. (غیاث از سراج ). بموجب شاهنامه نامی است که سیمرغ به زال داده و در تاریخ طبری و کتاب مسعودی اطلاقهای مختلف دا...
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است به سمرقند. (برهان ).
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان .[ دَ ] (اِخ ) نام جادوئی است . (برهان ) : اگر دستان جادو زنده گرددنیارد کرد با تو مکر و دستان .معزی .