کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دریغ
/da(e)riq/
معنی
۱. افسوس؛ حسرت.
۲. (شبه جمله) کلمهای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه، و غم بر زبان آورده میشود: دریغ که او زد و رفت.
۳. (اسم مصدر) مضایقه؛ امتناع.
〈 دریغ آمدن: = 〈 دریغ داشتن
〈 دریغ خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] افسوس خوردن.
〈 دریغ داشتن: (مصدر متعدی)
۱. مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی.
۲. خودداری از کمک کردن به کسی.
〈 دریغ کردن: (مصدر متعدی) = 〈 دریغ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر
۲. خودداری، مضایقه
۳. واحسرتا، هیهات
فعل
بن گذشته: دریغ داشت
بن حال: دریغ دار
دیکشنری
alas, lament, lamentation, pity, regret, remorse, shame, sigh, sorriness
-
جستوجوی دقیق
-
دریغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر ۲. خودداری، مضایقه ۳. واحسرتا، هیهات
-
دریغ
فرهنگ فارسی معین
(دِ یا دَ)(اِ.)1 - افسوس ، اسف . 2 - کلمه ای که در حسرت و افسوس استعمال شود.
-
دریغ
لغتنامه دهخدا
دریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف و تحسرگویند و بدین معنی با لفظ خوردن مستعمل است -انتهی .رنج و اندوه و آزار و پشیمانی و حسر...
-
دریغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) da(e)riq ۱. افسوس؛ حسرت.۲. (شبه جمله) کلمهای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه، و غم بر زبان آورده میشود: دریغ که او زد و رفت.۳. (اسم مصدر) مضایقه؛ امتناع.〈 دریغ آمدن: = 〈 دریغ داشتن〈 دریغ خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] افسوس خورد...
-
دریغ
دیکشنری فارسی به عربی
شفقة
-
واژههای مشابه
-
بی دریغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bida(e)riq ۱. بیمضایقه.۲. از روی جوانمردی و گذشت.۳. بدون بخل.
-
کاه دریغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kāhde(a)riq اسب لاغر و مردنی یا تنبل که کاه و جو دادن به او حیف باشد.
-
بی دریغ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ق مر.) 1 - بی مضایقه . 2 - بدون ملاحظه و خودداری .
-
دریغ خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) متأسف شدن ، حسرت خوردن .
-
دریغ داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص م .) مضایقه کردن چیزی از کسی .
-
دریغ آمدن
لغتنامه دهخدا
دریغ آمدن . [ دِ/ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت داشتن . (ناظم الاطباء). || مایه ٔ افسوس خوردن شدن : وه چه سنگی که خون خاقانی ریختی نامده دریغ از تو. خاقانی . || حیف آمدن . روا آمدن : نباید که خواهد ز ما باژ و گنج دریغ آیدش جان دانا برنج . فردوسی .دریغت...
-
دریغ خوردن
لغتنامه دهخدا
دریغ خوردن . [ دِ / دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) حسرت کردن . افسوس خوردن . آه کشیدن . غم خوردن . (ناظم الاطباء). درد خوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). اسف . (دهار). تأسف . تبلد. تحسر. تحکر. تفکن . تهلیف . (منتهی الارب ). حسرة. (دهار). لهف . (منتهی ا...
-
دریغ داشتن
لغتنامه دهخدا
دریغ داشتن . [ دِ / دَ ت َ ] (مص مرکب ) بازداشتن و منع کردن و رد کردن و ابا کردن و امتناع نمودن و امساک کردن و نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). مضایقه نمودن . (آنندراج ). مضایقه کردن . مضایقه داشتن . مضایقت کردن : گر ایدون که از من نداری دریغیکی باره با ...
-
دریغ کردن
لغتنامه دهخدا
دریغ کردن . [ دِ / دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریغ داشتن . مضایقه کردن . ندادن چیزی یا از چیزی به کسی . کوتاهی کردن . خویشتن داری کردن . امتناع و مخالفت کردن . منع کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). انکار کردن و رد کردن و امتناع نمودن و بازداشتن و ترک کردن و ...