کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درکشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درکشیدن
/darke(a)šidan/
معنی
۱. نوشیدن؛ سرکشیدن.
۲. جذب کردن.
۳. پیش کشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cadge, extortion, extraction, milk, rout, wangle, wring
-
جستوجوی دقیق
-
درکشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کِ دَ) (مص م .) 1 - نوشیدن . 2 - حرکت کردن . 3 - پایین کشیدن .
-
درکشیدن
لغتنامه دهخدا
درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) کشیدن . ساختن . برآوردن . محیط کردن . گرد چیزی درآوردن ، چون دیوار و سور : حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری به گرد این همه در کشیده به یک باره . (حدود العالم ). باکالیجار بترسید و سوری استو...
-
درکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] darke(a)šidan ۱. نوشیدن؛ سرکشیدن.۲. جذب کردن.۳. پیش کشیدن.
-
درکشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
امتص
-
واژههای مشابه
-
دامن درکشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - خودداری کردن . 2 - دوری کردن .
-
جامه درکشیدن
لغتنامه دهخدا
جامه درکشیدن . [ م َ / م ِ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس از تن کسی بیرون آوردن . جامه درآوردن : روزی جامه از مخنثی درکشیدم گفت خواجه حال ما هنوز پیدا نیامده است تو جامه از من درمکش که کارها در ثانی الحال خدا داند که چه شود. (تذکرةالاولیاء).
-
رو درکشیدن
لغتنامه دهخدا
رو درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن . غایب شدن . از نظر ناپدید گشتن : چون حدیث روی شمس الدین رسیدشمس چارم آسمان رو درکشید.مولوی .
-
زبان درکشیدن
لغتنامه دهخدا
زبان درکشیدن . [ زَ دَ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خاموش گشتن . زبان در کام دزدیدن . (ناظم الاطباء). از سخن خودداری کردن : نظامی این چه اسرار است کز خاطر برون کردی حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش . نظامی .فی الجمله زبان از مکالمه ٔ او درکشیدن قوت...
-
زحیر درکشیدن
لغتنامه دهخدا
زحیر درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) لب از ناله فرو بستن . ناله و زاری نکردن . خاموش شدن . ترک فریاد و فغان کردن : چند سیلی بر رخش زد گفت گیردر کشید از بیم سیلی آن زحیر. مولوی .رجوع به زحیر شود.
-
روی درکشیدن
لغتنامه دهخدا
روی درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن . مختفی گشتن . روی برتافتن . (یادداشت مؤلف ) : رسول گفت یا فاطمه ... این نه آن کس است که روی از وی درکشند. (قصص الانبیاء ص 243). [ حقه ] به خزانه دار شاه سپرد و روی درکشید و پنهان شد. (نزهت نامه...
-
سر درکشیدن
لغتنامه دهخدا
سر درکشیدن . [ س َ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ناپدید شدن . غایب شدن . پنهان گشتن : مدتی گشت ناپدید از ماسر چو سیمرغ درکشید از ما.نظامی .
-
عنان درکشیدن
لغتنامه دهخدا
عنان درکشیدن . [ ع ِ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اسب بداشتن . متوقف ساختن اسب . از حرکت بازداشتن اسب : چو نزدیکی شاه توران رسیدعنان تکاور به زین درکشید. فردوسی .با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را. خاقانی ...
-
پای درکشیدن
لغتنامه دهخدا
پای درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پای گرد کردن : دل بپرداز از این خرابه جهان پای درکش بدامن اعزاز.سنائی .
-
پشم درکشیدن
لغتنامه دهخدا
پشم درکشیدن . [ پ َ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دورکردن معربد و هرزه گوی از خود به لطائف الحیل . (فرهنگ رشیدی ) : درنمی گنجد اگر موی شود بیهده گوی هر که بیهوده کند عربده پشمش درکش . نزاری (از بهار عجم ).کشیدم پشم در خیل و سپاهش نظامی (از فرهنگ رشیدی...