کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونبَری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
endocytosis
درونبَری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بردن مواد خارجی اعم از جامد یا مایع ازطریق غشای یاخته به درون آن
-
retraction, retract2
درونبَری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
واژههای مشابه
-
درون بری
دیکشنری فارسی به عربی
عابر للقارات
-
بری
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارضی، خاکی، زمینی ≠ بحری ۲. بیابانی
-
بری
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیزار، منزجر، متنفر ۲. تهی، دور، عاری، محترز، ۳. مصون ۴. بیگناه، پاک، مبرا
-
بری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بَرِیء] bari ۱. بیگناه؛ پاک از گناه.۲. بیزار؛ دوری گزیننده.۳. برکنار؛ دور.
-
بری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَرّ) [عربی. فارسی] barri ۱. مربوط به بَرّ؛ بیابانی.۲. [مقابلِ بحری] ساکن خشکی: جانوران بری.
-
بری
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . بری ء. ] (ص .) بی گناه ، مبرا، پاک . مق . گناهکار.
-
بری
فرهنگ فارسی معین
(بَ رِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بیابانی ، دشتی .
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب ). بیزار. (دهار). بی جرم . (نصاب ). خِلْو. طِلق . (منتهی الارب ). ج ، بَریئون ، بُرَآء، بِراء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، بُراء، بِراء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اًن...
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ ] (از ع ، ص ) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور : بر حال من گِری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری . فرخی .بری دان ز افعال چرخ برین رانشاید ز دانش نکوهش بری را. ناصرخسرو.ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه می باشید...
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ را ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ). خاک روی زمین . (دهار). تراب . (اقرب الموارد).
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ ری ی ] (ع ص ) به معنی بری ٔ است . (از اقرب الموارد). بی عیب . (دهار). و رجوع به بری ٔ و بَری شود.
-
بری
لغتنامه دهخدا
بری . [ ب َ ری ی ] (ع ص ) تراشیده یا نیکو تراشیده ٔ تیر و قلم و مانند آن . (از منتهی الارب ). صفت است از مصدر بَرْی به معنی تراشیدن . (از اقرب الموارد).