کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درشتخویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درشتخویی
لغتنامه دهخدا
درشتخویی . [ دُ رُ ] (حامص مرکب ) حالت درشتخو. درشت خو بودن . فَظاظة. (دهار). فظاظت . خشونت . تندخوئی و کج خلقی . (ناظم الاطباء) : غایت نادانی است ... معاشقت زنان به درشتخویی . (کلیله و دمنه ).درشتخویی و بدعهدی از تو نپْسندندکه خوب منظری و دلفریب و م...
-
واژههای همآوا
-
درشت خویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] doroštxuy(')i تندخویی؛ بدخویی.
-
جستوجو در متن
-
نیکخویی
واژگان مترادف و متضاد
خوشاخلاقی، خوشخلقی، خوشخویی، مهربانی ≠ بداخمی، بدخلقی، بدخیمی، ترشرویی، ترشرویی، تندخویی، درشتخویی، زشتخویی، عبوسی
-
فظاظت
لغتنامه دهخدا
فظاظت . [ ف َ ظَ ] (ع اِمص ) درشتخویی : سلطان سعید را از فظاظت خوئی و درشتی عادت وخامت حاصل آمد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به فظاظة شود.
-
معاشقت
لغتنامه دهخدا
معاشقت . [ م ُ ش َ / ش ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) عشقبازی کردن : غایت نادانی است ... معاشقت زنان به درشتخویی . (کلیله و دمنه ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
شکاست
لغتنامه دهخدا
شکاست . [ ش ِ س َ ] (از ع ، اِمص )شکاسة. بدخویی . درشتخویی . (یادداشت مؤلف ) : پادشاهی بود گوهر نفس او از شراست مطبوع و پناه خلق او بر شکاست موضوع . (المضاف الی بدایع الازمان ).
-
خوب منظر
لغتنامه دهخدا
خوب منظر. [ م َ ظَ ] (ص مرکب ) خوش سیما. خوبرو.خوش قیافه . خوش رو. (یادداشت بخط مؤلف ) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی .جهان دلفریب ناوفادارسپهر زشتکار خوب منظر. ناصرخسرو.و طلیعه ٔ بصر او بر ماهرویی افتاد خوب منظر ماه پیکر.(س...
-
دلفریب
لغتنامه دهخدا
دلفریب . [ دِ ف َ ] (نف مرکب ) دل فریبنده . فریبنده ٔ دل . از راه برنده ٔ دل به کشی و خوشی وزیبایی . رباینده ٔ دل به زیبائی و کمال و جمال و جز آن (حالت و صفت شخص یا شی ٔ هردو آید). خوش آیند. خوش نما. دلربا. (ناظم الاطباء). زیبا و گیرا : فصل بهار تازه...
-
بدعهدی
لغتنامه دهخدا
بدعهدی . [ ب َ ع َ ] (حامص مرکب ) پیمان شکنی . (ناظم الاطباء). عمل بدعهد. بدپیمانی : نیکویی کن رسم بد عهدی رها کن کز جفادرد با عاشق دهند و صاف با دشمن کنند. خاقانی .بجای من که بر عهدتو ماندم ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی . خاقانی .و چهره ٔ مروت به چنگال...
-
خوی
لغتنامه دهخدا
خوی . (اِ) خصلت . طبیعت . عادت . خلق . وضع. روش . رسم . طرز. سرشت . مزاج . اصل . فطرت . (ناظم الاطباء). سیرت . اِخذ. اَخذ. سجیت . سلیقه . دأب . خیم . دیدن . دین . هجیر. شِنشِنَة. جنم . قِلِق . (یادداشت مؤلف ). غریزه . (مهذب الاسماء). خو : خردمند گو...
-
بوته
لغتنامه دهخدا
بوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (برهان ) (جهانگیری ). رستنی که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (فرهنگ فارسی معین ). درخت کوچک که بسیار بلند نباشد. (غیاث اللغات ). رستنی و در...
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را باد دار. فردوسی .تو عهد پدر با روانت بداربه فرزندمان همچنین یادگار. فردوسی . || پیمان . (منتهی الارب ) (آنند...