کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درداد
لغتنامه دهخدا
درداد. [ دِ ] (اِخ ) صورتی و تلفظی است تیرداد را که نام یکی از پسران خسروپرویز بوده است . (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2594).
-
جستوجو در متن
-
دردادن
لغتنامه دهخدا
دردادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دادن . عطا کردن خاصه در می و جام و از قبیل آن :چو دوری چند می درداد ساقی نماند از شرم شاهان هیچ باقی . نظامی .ساقی می مغز جوش درده جامی به صلای نوش درده . نظامی .عشق آمد و جام خام دردادجامی به دو خوی رام درداد. نظامی .زآ...
-
رواج کار
لغتنامه دهخدا
رواج کار. [ رَ ] (ص مرکب ) رایج و روان درداد و ستد و جز آن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
نصایر
لغتنامه دهخدا
نصایر. [ ن َ ی ِ ] (ع اِ) نصائر. رجوع به نصائر شود : و داعی نصایر جهاد سوی مملکت آن مخاذیل ندای ... درداد. (جهانگشای جوینی ).
-
المستغاث
لغتنامه دهخدا
المستغاث . [ اَ م ُ ت َ ] (ع اِ) پناهگاه . ملجاء. گریزگاه . || (صوت ) در مقام استغاثه گویند یعنی مرا پناه دهید و بدادم برسید. الغیاث : و روی بخراشید و المستغاث ای مسلمین آواز درداد. (سندبادنامه ص 73).
-
لؤلؤ تر
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ تر. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان و آبدار و مجازاً اشک و دندان : بشویدش عارض به لؤلؤ تربپالایدش رخ به مشکین عذار. ناصرخسرو.به گیسو در نهاده لؤلؤ زرزده بر لؤلؤ زر لؤلؤ تر. نظامی .اگر ده در صدف شد لؤلؤ تربس...
-
شافه
لغتنامه دهخدا
شافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) بمعنی شاف و شیاف باشد. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (...
-
صلا دردادن
لغتنامه دهخدا
صلا دردادن . [ ص َ دَ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام و جز آن . طلبیدن . خواندن : مهین بانو چو بشنید این سخن راصلادرداد غمهای کهن را. نظامی .کمر بستم بعشق این داستان راصلای عشق دردادم جهان را. نظامی .چو شیرین گشت شیرین تر ز جلاب صلا درداد خسرو را...
-
تن دردادن
لغتنامه دهخدا
تن دردادن . [ ت َ دَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از راضی شدن و قبول کردن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از غیاث اللغات ). راضی شدن . (از شرفنامه ٔ منیری ). حاضر شدن برای امری و قبول کردن کاری . (از فرهنگ فارسی معین ). تن اند...
-
شاه عاشق
لغتنامه دهخدا
شاه عاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) نام شاعر صوفی مسلک که در دوره ٔ شاه شیخ ابواسحاق اینجو شعر به لهجه ٔ شیرازی میگفت و بر در مسجد عتیق شیراز دکه ای داشت که در آن شیرینی وقند و نبات میفروخت روز جمعه ای که شیخ ابواسحاق از نماز فراغت حاصل کرد و از مسجد بیرون آمد...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن علی بن الحسن . یکی از ملوک بنی نصر اندلس . وی آخرین پادشاه مسلم شبه جزیره ٔ اندلس است و او را محمد یازدهم خوانند به سال 887 هَ . ق . پدر را خلع کرد و بجای او نشست لکن مدت سلطنت او کوتاه بود چه مسیحیان شبه ج...
-
تفادی
لغتنامه دهخدا
تفادی . [ ت َ ] (ع مص ) خویشتن را نگاه داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وقایه ساختن بعضی بعض دیگر را چنانکه گویی هر کس رفیق خود را فدای خویش میسازد. (از اقرب الموارد). || پرهیز نمودن و یکسو شدن و رهایی جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
حانون
لغتنامه دهخدا
حانون . (اِخ ) (صاحب نعمت ) سه تن در کتاب مقدس بدین نام بودند: اول شادشاه عمونیان است که پدر وی ناحاش با داود نیکویی کرد، بنابراین چون ناحاش را مرگ فرارسید و رخت از جهان بدربرد، داود معدودی از بندگان خود را محض تعزیت و سرسلامتی به حانون گسیل فرمود،حا...
-
نام کردن
لغتنامه دهخدا
نام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسمیه . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).اسما. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نام دادن . نام نهادن . نامیدن . اسم گذاشتن . نام گذاردن : ورا پادشه نام طلحند کردروان را پر از مهر فرزند کرد. فردوسی ....