کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درخم
لغتنامه دهخدا
درخم . [ دِ رَ ] (معرب ، اِ) درخمی : درخم یک درم کم ِ سه طسوج باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- درخم آتّیک ؛ از نقود نقره ٔ معمول در ایران قدیم است ، مساوی با 0/80 ریال جدید ایران و 0/93 فرانک طلا. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166). رجوع به دراخمه شود.
-
واژههای مشابه
-
خم درخم
لغتنامه دهخدا
خم درخم . [ خ َ دَ خ َ ] (ص مرکب ) پیچ درپیچ . پیچان .- خم بچیزی داشتن . کنایه از درصدد خرابی بودن کسی . (آنندراج ) : آه من خم در خم افلاک دارد روز و شب . سالک یزدی (از آنندراج ).- خم در خم کسی داشتن ؛ کنایه است از درصدد خرابی بودن کسی . (آنندراج )...
-
جستوجو در متن
-
پیچاپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچاپیچ . (ص مرکب ) پیچ پیچ . پرپیچ . حلزونی . خم درخم . پیچ درپیچ . خم اندرخم . پیچی بر پیچی . سخت پیچیده . با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) : بده دنیی مکن کز بهر هیچت دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت . نظامی .ز پیچاپیچ آن شب...
-
چام چام
لغتنامه دهخدا
چام چام . (اِ مرکب ) دره یاکوهی که خم درخم بود گویند چام چام و چم چم . (فرهنگ اسدی ). دره های کوه . || راه های پرپیچ و خم و تاب . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام . منجیک (از فره...
-
کمرگه
لغتنامه دهخدا
کمرگه . [ ک َ م َ گ َه ْ ](اِ مرکب ) کمرگاه . (فرهنگ فارسی معین ) : برآورد و زد تیغ بر گردنش به دو نیمه شد تا کمرگه تنش . فردوسی .دلاور بیفتاد و دامن زره برآورد و زد بر کمرگه گره . فردوسی .ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است که بر کمرگه گردون جلاجل است...
-
دراخمه
لغتنامه دهخدا
دراخمه . [ دْرا / دِ م َ / م ِ ] (یونانی ، اِ) درهم . درخم . دراخما کلمه ٔ یونانی بلهجه ٔ لاتینی دراخما. واحد وزن و پول در میان یونانیان قدیم . وزن آن در نواحی مختلف متفاوت بود. ولی بجهت اعتبار تجارتی آتن ازقرن پنجم ق . م . به بعد دراخمه ٔ آتن اهمیتی...
-
کلبی ها
لغتنامه دهخدا
کلبی ها. [ ک َ ] (اِخ ) فرقه ای از فلاسفه ٔ یونان که بوسیله ٔ «آنتیس تن » یکی از شاگردان سقراط پایه گذاری و سپس بوسیله ٔ دیوژن (دیوجانس ) مشهور گردید و شهرت آنان بدین نام ازجهت تحقیر تمام روابط اجتماعی و پیش گرفتن یک زندگی بسیار بدوی و عادت به سرزنش ...
-
درخمی
لغتنامه دهخدا
درخمی . [ دِ رَ ] (معرب ، اِ) درخم . درهم . نام نقدی در یونان قدیم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || وزنی معادل هفتادودو جو. (مفاتیح العلوم ). ابن البیطار در شرح کلمه ٔ شیرم گوید درخمی دو مثقال است ،و باز گوید مثقال هجده قیراط است . (یادداشت مرحوم دهخدا). ...
-
تیر انداختن
لغتنامه دهخدا
تیر انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تیر افکندن بر چیزی . (آنندراج ). پرتاب کردن تیر. (ناظم الاطباء). گشاد دادن تیر از کمان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غلامان تیر انداختن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). رمضان تمام شد و امیر عید بکرد و خصمان آمده...
-
پیچ پیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ پیچ . (ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن . پرپیچ . خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق . (آنندراج ). صاحب پیچ بسیار : کمند گره داده ٔ پیچ پیچ بجز گرد گردان نمی گشت هیچ . نظامی .چو میکردم این داستان را بسیچ سخن راست رو بود...
-
برشکستن
لغتنامه دهخدا
برشکستن . [ ب َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن : گفت ای استا مرا طعنه مزن گفت استا زان دو یک را برشکن چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم مرد احول گردد از میلان و خشم . مولوی .و رجوع به شکستن شود.- برشکستن زلف ؛ بسوی بالا شکستن آن . شکستن بسوی بالا. خم داد...
-
بلور
لغتنامه دهخدا
بلور. [ ب َل ْ لو / ب ِل ْ ل َ / ب ِ وَ / ب ُ ] (ع اِ) معرب از کلمه ٔ بریلس یونانی ، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال دُ رش نقل شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری اس...
-
اندام
لغتنامه دهخدا
اندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ ف...