کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درختک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درختک
لغتنامه دهخدا
درختک . [ دِ رَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر درخت . (آنندراج ). درخت پست . درخت کوتاه . گلبن . (ناظم الاطباء). درخت خرد. بته . بوته . درختچه . ثُمنُش . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
درختک
لغتنامه دهخدا
درختک . [ دِ رَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 5هزارگزی خاور داران و 3هزارگزی راه ماشین رو دامنه به بوئین ، با 410 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
واژههای مشابه
-
درختک دانا
لغتنامه دهخدا
درختک دانا.[ دِ رَ ت َ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام درختی است که به هر جانب که آفتاب بگردد برگهای آن رو بجانب آفتاب کنند. و بعضی گویند درخت وقواق همانست . (برهان ) (از آنندراج ). درختی است در جزیره ٔ اندلس ، گویند هرکه برگ آن زیر سر نهاده خواب ک...
-
جستوجو در متن
-
شجیرة
لغتنامه دهخدا
شجیرة. [ ش ُ ج َ رَ ] (ع اِ مصغر) درختک . (یادداشت مؤلف ). درختچه .
-
درختچه
لغتنامه دهخدا
درختچه . [ دِ رَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر درخت . درخت که طبعاً قد کوتاه دارد. درختک . ثُمنُش . جنبة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
تمنس
لغتنامه دهخدا
تمنس . [ ؟ ] (ع اِ) تمنش . این دو کلمه در ابن البیطاربمعنی نوعی درختچه . درختک . بوته . بته . آمده و مترجم فرانسوی هم بهمین معنی ترجمه کرده است : اغیراطن ، قال دیسقوریدس فی الرابعه هوتمنس ، یستعمل فی وقود النار. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)...
-
آفتاب پرست
لغتنامه دهخدا
آفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره...
-
جنبة
لغتنامه دهخدا
جنبة. [ جَم ْ ب َ] (ع اِمص ) بیگانگی و غریبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشه نشینی و اجتناب از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: رجل ذوجنبه . (اقرب الموارد). || (اِ) کرانه و ناحیه : جنبتاالانف ؛ دو پهلوی بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموا...
-
بته
لغتنامه دهخدا
بته . [ ب ُت ْ ت َ / ت ِ ] (اِ) بوته . گیاه کوتاه بالا. درخت کوتاه . هرگیاه که ساق محکم ایستاده ندارد. نباتی میان درختک و گیاه . درختچه . هر گیاه که تنه و ساقه ٔ شخ و سطبر و راست ندارد.درختچه با شاخهای بسیار نزدیک به زمین . || نبات بی ساق : بته ٔ خیا...
-
محقق
لغتنامه دهخدا
محقق . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ] (ع ص ) تحقیق کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پژوهنده . بررسنده . (غیاث ). آنکه سخن را به دلیل ثابت کند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی که مطلب را به دلیل ثابت و مبرهن میکند. (ناظم الاطباء) : بر یاد محقق مهینه انگشت کهینه...
-
یبروح
لغتنامه دهخدا
یبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند....
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) : فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهراست ا...
-
مازریون
لغتنامه دهخدا
مازریون . [ زَ ] (اِ) دارویی است برای استسقای زقی ، مجرب است . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوایی است مجرب از برای دفع استسقا و آن دو نوع می باشد: سفید و سیاه . سفید آن را اشخیص و سیاه آن را هفت برگ خوانند و آن از برگ زیت...