کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دخیل
/daxil/
معنی
۱. داخلشده.
۲. بیگانهای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند.
۳. کلمهای که از زبانی داخل زبان دیگر شود.
۴. کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد.
۵. (ادبی) در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تٲسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل. Δ تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم میتوان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیدهتر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل.
〈 دخیل بستن: (مصدر لازم) بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن.
〈 دخیل شدن: (مصدر لازم)
۱. پناهنده شدن؛ پناه بردن؛ پناه بردن به کسی.
۲. ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ذیمدخل، موثر، نقشپرداز
۲. پناهنده، شفیعطلب
۳. پناهبردن، ملتجیشدن
۴. بیگانه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دخیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذیمدخل، موثر، نقشپرداز ۲. پناهنده، شفیعطلب ۳. پناهبردن، ملتجیشدن ۴. بیگانه
-
دخیل
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بیگانه ای که وارد قومی شود وبه آنان مُنتسب شود.2 - کلمه ای که از یک زبان وارد زبان دیگری شود. 3 - پناهنده .
-
دخیل
لغتنامه دهخدا
دخیل . [ دَ ] (ع ص ، اِ) حائل . حرف متحرک که میان تأسیس و روی افتد. (المعجم ). حرفی که میان حرف روی و الف تأسیس بود. (منتهی الارب ). در علم قافیه حروف متحرکی که میان الف تأسیس و روی درآید مانند «ق » در واژه ٔ «عاقل ». رعایت همسانی حرف دخیل در قواف...
-
دخیل
لغتنامه دهخدا
دخیل . [ دَ ] (ع ص ، اِ) درآینده . || آنکه در کار کسی مداخله کند. آنکه در کار و محل کسی دخالت داشته باشد. (غیاث ). دخیله . دُخلل . آنکه در کار کسی دخالت کند. || دخیل الرجل ؛ نیت مردو مذهب و دل و جمیع امور آن . (از منتهی الارب ). || اندرون کار. (دهار)...
-
دخیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] daxil ۱. داخلشده.۲. بیگانهای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند.۳. کلمهای که از زبانی داخل زبان دیگر شود.۴. کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد.۵. (ادبی) در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تٲسیس و حرف روی باشد، مثل ...
-
واژههای مشابه
-
دخيل
دیکشنری عربی به فارسی
کسيکه سرزده يا بدون اجازه وارد شود , مزاحم , مخل
-
دخیل بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بستن بندی به ضریح یکی از بقاع متبرکه به منظور برآورده شدن حاجت .
-
دخیل بستن
لغتنامه دهخدا
دخیل بستن . [ دَب َ ت َ ] (مص مرکب ) پاره و کهنه به پنجره ٔ ضریحی به نیت برآمدن حاجتی گره بستن . خرقه به ضریحی یا درخت نظرکرده ای یا سقاخانه ای برای برآمدن حاجتی گره زدن .
-
دخیل شدن
لغتنامه دهخدا
دخیل شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دخیل کسی شدن ؛ به او ملتجی شدن . پناه بردن : اگر چه در میان افغان چادر بر سر کسی انداختن علامت دخیل شدن است ... فائده ای از این گفتگوی ودخیل شدن مترتب نگردید. (مجمل التواریخ گلستانه ).
-
حرف دخیل
لغتنامه دهخدا
حرف دخیل . [ ح َ ف ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از حروف قافیه است . شمس قیس گوید: هرحرف متحرک که میان تأسیس و رَوی ّ افتد آنرا دخیل خوانند، از بهر آنکه بمیان دو حرف لازم درآمده است ، و او بجنس خویش لازم نیست و روا باشد که به حرف دیگر متبدل شود...
-
جستوجو در متن
-
کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود
دیکشنری فارسی به عربی
دخيل
-
مخل
دیکشنری فارسی به عربی
دخيل
-
دخلاء
لغتنامه دهخدا
دخلاء. [ دُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ دخیل . رجوع به دخیل شود.