کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دخش
/daxš/
معنی
= دشت۲
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
job, profession, vocation
-
جستوجوی دقیق
-
دخش
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) 1 - آغاز، ابتداء. 2 - آغاز معامله . 3 - دستلاف .
-
دخش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) تیره و تاریک .
-
دخش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) داخل شدن ، درآمدن .
-
دخش
لغتنامه دهخدا
دخش . [ دَ ] (اِ) ابتدا کردن کار باشد. گویند دخش بتو است ؛ یعنی نخستین معامله با تست . (فرهنگ اسدی ). آغاز و ابتدا بود. (جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). آغاز کار. (شرفنامه ٔ منیری ). ابتدا و آغاز کار و معامله با کسی باشد. (برهان ). ابتدا کردن ب...
-
دخش
لغتنامه دهخدا
دخش . [ دَ خ َ ] (ع مص ) آگنده گوشت شدن . (از اقرب الموارد). سطبر و درشت شدن . پرگوشت شدن . (آنندراج ).
-
دخش
لغتنامه دهخدا
دخش . [ دُخ ْ خ َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی بگفته ٔ ابن سیده ، یا همان «دخس » است . (منتهی الارب ).
-
دخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] daxš = دشت۲
-
دخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] daxš تیره و تاریک: ◻︎ بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش / مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی: لغتنامه: دخش).
-
جستوجو در متن
-
دشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dašt] [عامیانه] dašt نخستین پولی که کاسب و پیشهور در آغاز کار روزانه از خریدار میگیرد؛ دخش؛ دستلاف. =دشتان
-
دخشن
لغتنامه دهخدا
دخشن . [ دَ ش َ ] (ع ص ) مرد درشت گویی که از کلمه ٔ «دخش » مأخوذ و حرف «ن » آن زاید است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) کوژی پشت . (منتهی الارب ).
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِ) دستلاف . (فرهنگ فارسی معین ). دشن . || پیش مزد. (فرهنگ فارسی معین ). سفته . ربون . (یادداشت مؤلف ). || در تداول عامیانه ، فروش اول هر کاسب . (فرهنگ فارسی معین ). نقد نخست که فروشنده از مشتری ستاند در اول روز یا اول شب یا اول هفته ی...
-
آغاز
لغتنامه دهخدا
آغاز. (اِ) بدائت (بدایت ).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه . مفتتح . شروع . سر.دخش . درآمد. صدر. مبداء. اوّل . نخست . ازل . اصل . مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد : چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ . رودکی .بر اندازه بر هر ک...