کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دخانی
لغتنامه دهخدا
دخانی . [ دُ ] (ص نسبی )منسوب به دخان ، دودی . || معتاد به دود.
-
غناج
لغتنامه دهخدا
غناج . [غ ِ ] (ع اِ) دخان نیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بوی پیه که در خالکوبی برای سیاه کردن محل خالکوبی از آن استفاده میکنند. دخان النؤور الذی تجعله الواشمة علی خضرتها لتسود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) .
-
مأثر
لغتنامه دهخدا
مأثر. [ م َءْ ث َ ] (ع اِ) اثر : کیمیایی که از او یک مأثری بر دخان افتاد گشت او اختری .مولوی .
-
ادخنه
لغتنامه دهخدا
ادخنه . [ اَ خ ِن َ ] (ع اِ) ج ِ دُخان . دودها. بخارها. (آنندراج ).
-
دواخن
لغتنامه دهخدا
دواخن . [ دَ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ دخان (منتهی الارب )، به معنی دود، و این خلاف قیاس واقع شده ، ادخنة قیاساً. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دودکشهای مطبخ و گلخن . (منتهی الارب ). || ج ِ داخنة. (از اقرب الموارد). رجوع به دخان شود.
-
کشدانگ
لغتنامه دهخدا
کشدانگ . [ ک َ ن َ ] (اِ) دود. دخان . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 268). || زنگ . || (ص ) لاغر بدن . (ناظم الاطباء).
-
عکاب
لغتنامه دهخدا
عکاب . [ ع ُ ] (ع اِ) دود. (منتهی الارب ). دخان . (اقرب الموارد). || گرد و غبار. (منتهی الارب ).غبار. || بخار دیگ . (از اقرب الموارد).
-
زبدالبحر
لغتنامه دهخدا
زبدالبحر. [ زَ ب َ دُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) بگفته ٔ بعضی : ماده ای است معدنی که برای ساختن دخان و فضیات بکار میرود. عرب از این ماده استفاده میکرده و خواص بسیاری برای آن قائل بوده است . (از دائرة المعارف بستانی ).
-
سطرکا
لغتنامه دهخدا
سطرکا. [ س ِ طَ ] (معرب ، اِ) صمغ درخت زیتون و دخان آن تا بمقام ذغال کندر باشد. سرفه را نافعاست . به لغت سریانی میعه یابسه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود.
-
شعبان
لغتنامه دهخدا
شعبان . [ ش َ ] (اِخ ) ابن اسحاق اسراییلی ، معروف به ابن حافی متطبب . او راست : رساله ای در دخان (تنباکو) و آن را از اسپانیایی (تألیف موروس ) به عربی ترجمه کرده است . (یادداشت مؤلف ).
-
مسروب
لغتنامه دهخدا
مسروب . [ م َ ] (ع ص )آن که در دماغ او دخان سیم رسیده محصور کرده باشد. (منتهی الارب ). کسی که در خیاشیم و منافذ او دود نقره داخل شده ، در نتیجه گرفتار «حصر» و تنگی نفس شده باشد. (از اقرب الموارد).
-
مغصفت
لغتنامه دهخدا
مغصفت . [ م ُ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) مغمانند. همچون مغ. آنکه صفت مغان دارد : از اختر و فلک چه به کف داری ای حکیم گر مغصفت نه ای چه کنی آتش و دخان . خاقانی .و رجوع به مغ شود.
-
پردود
لغتنامه دهخدا
پردود. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پر از دخان . تعجج ؛ پردود شدن خانه . (تاج المصادر بیهقی ). || (تنباکو، قلیان ...) که دود بسیار از آن برآید. || پردرد. اندوهگین : روانش ز اندیشه پردود بودکه زروان بداندیش مهبود بود.فردوسی .
-
قَالَتَا
فرهنگ واژگان قرآن
آن دوزن گفتند(در عبارت "ثُمَّ ﭐسْتَوَىٰ إِلَى ﭐلسَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ﭐئْتِيَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ " چون سماء و ارض مؤنث مجازي هستند به اين شکل آمده است)
-
نیلنج
لغتنامه دهخدا
نیلنج . [ ل َ ](معرب ، اِ) نیلج . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). معرب نیلنگ است . (از تاج العروس ). عصاره ٔ برگ نیل است . || دخان پیه که زنان بر وَشم پاشند تا نگار سبز نماید. (منتهی الارب ). دوده ٔ پیه که بدان خال کوفته [ وشم ] را سبز کنند. نیلنگ ....