کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانهمرغی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
dockage
دانهمرغی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مواد خارجی همراه با گندم مانند بذر علفهای هرز و سایر غلات و سنگریزه که بهآسانی جدا میشوند
-
واژههای مشابه
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م َ رَ ] (اِخ ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره . برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی .
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغ . رجوع به مرغ شود.- چینی و کاسه و ظروف مرغی ؛ نوعی چینی و ظروف بسیار لطیف قدیم که صورت گلها و مرغها از نقوش آن است و گرانبهاست . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| مرغ فروش . کسی که حرفه اش فروش مرغ باشد.
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م ُ رَغ ْ غی ] (ع ص ) کلام ٌ مرغی ، کلام مُرَغ ة؛ سخن که معنی خود ظاهر نسازد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
دانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بذر، برز، تخم، دان، مغز، هسته ۲. تا، شماره، عدد ۳. حب، حبه، ریزه ۴. آبله
-
دانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - هستة میوه . 2 - یک عدد از غله ، حب .
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام دیهی ظاهراً به خوارزم . (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 73).
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام دیهی در هفده فرسنگی نیشابور، میان نشابوربه ترشیز. (نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 178).
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ ] (اِخ ) دان . نام یکی از پسران یعقوب : ز بلهان دو فرزند مردانه بودهنرمند نفتالی و دانه بود. شمسی (یوسف و زلیخا).رجوع به دان شود.
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 8هزارگزی باختر قدمگاه . جلگه است و معتدل و دارای 180 سکنه . آب آن از قنات است و محصول آنجا غلات و شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام خاندانی باستانی . گرشاسب در ضمن فتوحات خود پسری از این خاندان را کشته است . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب فارسی چ 1 ص 420).
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) در لغت آذری مقابل مایه بمعنی شتر نر و گاو جوان نر است و این کلمه از دَئنو و دنوتک پهلوی است . بترکی (متأثر از آذری ) گویند: اوغلان ! دانه نی چات ؛ یعنی پسر! شتر نر یا گاو جوان نر را بار کن . مقابل : اوغلان ! مایه نی چات ؛ ب...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر یک از برآمدگی های خرد در بدن هنگام ابتلای ببرخی از بیماریها چون آبله و آبله مرغان و جز آن . برآمدگیهای ریزه و خردکه گاه ابتلای به آبله مرغان و سرخک و جز آن در بدن پدید آید. بَژ. آبله ریزه که بر اندام برآید: داحوس ، داحس ؛...