کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانشمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دانشمند
/dānešmand/
معنی
۱. دارای علمودانش در یک رشتۀ علمی؛ عالِم.
۲. [قدیمی] فقیه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع ≠ ناپارسا
دیکشنری
authority, erudite, literate, learned, lettered, man of letters, pundit, savant, scholar, well-informed, wise
-
جستوجوی دقیق
-
دانشمند
واژگان مترادف و متضاد
حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع ≠ ناپارسا
-
دانشمند
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (ص مر.) = دانشومند: عالم ، دانا.
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن بن احمد ابیوردی . او راست : حاشیه ٔ بر شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق .
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) از امرای دانشمندیه . حاکم توقات و قیساریه ونواحی آن بعهد ملکشاه سلجوقی . قیصر روم قصد متصرفات وی کرد اما داودبن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل سلجوقی بر حسب استمداد دانشمند بیاری وی شتافت و بر قیصر ظفر یافت . (حدود سال 480 هَ ...
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) عبدالباقی . ازشاعران ایران و از مردم تبریز است و در بغداد عمر میگذارد تا اینکه بسبب حسن خط و خوش نویسی ، خاصه در نسخ و ثلث ، از جانب شاه عباس کبیر باصفهان فراخوانده شدو کتیبه های جامع کبیر را بنوشت . این بیت از اوست :بود ک...
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نام امیری در نواحی شام معاصر غازان خان . (تاریخ مبارک غازانی ص 121).
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نام مردی بعهد تیموریان . وی قاصد عمرشیخ فرزند امیرتیمور بوده است به نزد پدر وی برای اعلام آنکه عمرشیخ در کوهی در ولایت اندکان متحصن شده است بسبب حمله ٔ اروس خان وقمرالدین . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص 425).
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) عالم . دانشی . صاحب دانش . (انجمن آرا). ساحر. کرسی . داناج . دنوج . شیخ . دانش پژوه . (لغت نامه ٔ اسدی ). بسیار دانا. حر. نحریر. (نصاب ). دانشور. دانشگر. دانشومند. فاضل . دانا. حامل علم : حملةالعلم فی الاسلام اکثرهم الع...
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ] (اِخ ) غازی احمدبن علی بن نصر از امیران ترکمان و مؤسس سلسله ٔ دانشمندیه است . وی مردی عالم و فاضل و مجاهد بوده است و بسبب جنگهائی که در 450 هَ . ق . درحدود آناطولی کرد از جانب خلیفه ٔ عباسی بحکومت نواحی مفتوحه منسوب گردید و سپس م...
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ن ِ م َ ] (اِخ ) ده کوچکیست از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس . واقع در 14هزارگزی جنوب داشلی برون ، کنار رود اترک و نزدیک مرز ایران و شوروی . دشت است و معتدل و دارای 50 سکنه ٔ ترکمن چادرنشین . آب آنجا از رودخانه ٔ اترک و محصول آن غلات و صیفی و ...
-
دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: dānišnōmand] dānešmand ۱. دارای علمودانش در یک رشتۀ علمی؛ عالِم.۲. [قدیمی] فقیه.
-
دانشمند
دیکشنری فارسی به عربی
اوراکل , عالم , مطلع
-
واژههای مشابه
-
دانشمند بهادر
لغتنامه دهخدا
دانشمند بهادر. [ ن ِ م َ ب َ دُ ] (اِخ ) (امیر...) از سرداران غازان خان و اولجایتو سلطان است . وی فتح هرات کرد و ملک فخرالدین صاحب هرات را بمصالحه داشت و پس از فتح هرات قصد تصرف قلعه ٔ اختیارالدین کرد و این قلعه را ملک فخرالدین به یکی از گماشتگان خود...
-
دانشمند حاجب
لغتنامه دهخدا
دانشمند حاجب . [ ن ِ م َ ج ِ ] (اِخ ) از ملازمان مسلمان چنگیزخان و پسرش اوگتای قاآن . چنگیز پیش از فتح بخارا وی را برای قبول ایلی نزد اهالی حصار زرنوق فرستاد و بنصیحت او اهالی ایل شدند و پیشکش فرستادند و از غضب چنگیز ایمن ماندند. نیز هنگامی که چنگیز ...