کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دامیه
/dāmiye/
معنی
۱. صفحۀ شطرنجی دارای صد خانۀ چهارگوش سیاهوسفید برای بازی دام.
۲. نوعی گچبری که یکدرمیان گود و برجسته است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامیه
فرهنگ فارسی معین
(یَ یا یِ) [ ع . دامیة ] (اِ.) سرشکستگی که از وی خون آید، زخم خون افشان .
-
دامیه
لغتنامه دهخدا
دامیه . [ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) سطحی مقسم به صد خانه ٔ مربع سیاه و سفید برای بازی دام .
-
دامیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: damier] dāmiye ۱. صفحۀ شطرنجی دارای صد خانۀ چهارگوش سیاهوسفید برای بازی دام.۲. نوعی گچبری که یکدرمیان گود و برجسته است.
-
واژههای مشابه
-
دامیة
لغتنامه دهخدا
دامیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث دامی . که خون ترابد.- لثة دامیة ؛ که خون ازو آید: جید [ شحم الرمان ] للثة الدامیة.|| شکستگی سر که خون برود. شکستگی سر که خون روان شود. (ذخیره ٔ خوارمشاهی ). || سرشکستگی که خون پیدا آید از وی و نرود. (منتهی الارب ). شکستگی...
-
جستوجو در متن
-
دامعة
لغتنامه دهخدا
دامعة. [ م ِ ع َ ] (ع اِ) شکستگی سر چنانکه خون از وی روان باشد بعد دامیة. (منتهی الارب ).
-
داهبة
لغتنامه دهخدا
داهبة. [ هَِ ب َ ] (ع ص ) جراحت سر که خون از آن برود. (مهذب الاسماء). اما ظاهراً مصحف دامیه است .
-
دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dame] dām ۱. در بازی ورق، بیبی.۲. نوعی بازی دونفره که با مهرههای گرد بر روی صفحۀ شطرنجی (دامیه) صورت میگیرد.
-
شجاج
لغتنامه دهخدا
شجاج . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَجَّة به معنی سرشکستگی . (از منتهی الارب ). شکستگیی که به دماغ رسد و در وقت بکشد و آن ده مرتبه است که به ترتیب چنین است : 1- قاشرة که حارصه باشد. 2- باضعة. 3- دامیة. 4- متلاحمة. 5- سمحاق . 6- مرضحة. 7- هاشمة. 8- منقلة. 9- آ...
-
نفیس
لغتنامه دهخدا
نفیس . [ ن َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالغنی بن قطرس احمد لخمی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب و مشهور به نفیس ، از علمای مذهب مالکی و از ادبا و شعرای قرن ششم هجری قمری است و به سال 603 هَ . ق . درگذشته است . او راست :یا راحلا و جمیل الصبر یتبعه هل من سبیل الی ل...
-
باضعة
لغتنامه دهخدا
باضعة. [ ض ِ ع َ ] (ع اِ) شکستگی سر که پوست و گوشت کفته باشد و خون نرود از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکافی که گوشت را پاره کند ولی به استخوان نرسد و خون از آن نیاید، در صورت آمدن خون آنرا دامیة گویند: الشجة الباضعة، والشجةالدامیة. (از اقرب المو...
-
دامغة
لغتنامه دهخدا
دامغة. [ م ِ غ َ ] (ع اِ) آن شکستگی سرکه جراحت بدماغ رسد. (ذخیره خوارزمشاهی ). جراحت که بمغز سر رسد. (مهذب الاسماء). تفرق اتصالی که بدماغ رسد. شکستگی سر چنانکه بدماغ رسد. و هی آخرة الشجاج وشجاج که احکام شرعی بوی متعلق است ده نوع است : قاشره و آنرا خا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه ٔ برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرز...