کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داغ کردن یا شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قزل داغ
لغتنامه دهخدا
قزل داغ . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 40 هزارگزی جنوب باختری پلدشت و در مسیر شوسه ٔ ماکو به شوط.موقع جغرافیایی آن دره و معتدل سالم است . سکنه ٔ آن 272 تن . آب آن از زنگمار و چشمه و محصول آن غلات ، پنبه ...
-
قره داغ
لغتنامه دهخدا
قره داغ . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 23500گزی شمال خاوری مهاباد و 10 هزارگزی خاور شوسه ٔ مهاباد به ارومیه . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 520 تن . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد و ...
-
قره داغ
لغتنامه دهخدا
قره داغ . [ ق َ رَ ] (اِخ ) نام سلسله جبالی است در آذربایجان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 151، 164).
-
نارلی داغ
لغتنامه دهخدا
نارلی داغ . (اِخ ) ده ویرانه ای است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس ، در 42هزارگزی مشرق داشلی برون واقع است ناحیه ای کوهستانی و معتدل هواست و سکنه اش در حدود 500 نفرند که چادرنشینند و در اطراف این ده به سر می برند. آب آنجا از چاه تأمین می شود ومحصولش ...
-
نام داغ
لغتنامه دهخدا
نام داغ . (اِ مرکب ) مهر. نشان اسم . || علامتی که از کسی در جهان باقی میماند. || نیکنامی . آوازه . (از ناظم الاطباء).
-
ارجیش داغ
لغتنامه دهخدا
ارجیش داغ . [ اَ ] (اِخ ) (کوه ...) ارژه (در لاتینی : اَرژِئوس مُنس ) کوهی است در جنوب آسیای صغیر، که از انشعابات توروس محسوب میشود.
-
حاجی داغ
لغتنامه دهخدا
حاجی داغ . (اِخ ) نام محلی است در آذربایجان ، و در آنجا معدن زغال سنگ هست ، و اهالی برای مصرف خود بطرز عادی یعنی کندن چاههای کم عمق از آن استفاده میکنند. رجوع به جغرافیای اقتصادی ایران تألیف کیهان ص 229 شود.
-
داغ باطله
لغتنامه دهخدا
داغ باطله . [ غ ِ طِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ) داغی که بر اسب و استر زنند بعلامت بی مصرفی و ازکارافتادگی آن . داغ که بحیوان ازکارافتاده زنند بنشان ازکارافتادگی .
-
داغ پنجه
لغتنامه دهخدا
داغ پنجه . [ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نوعی داغ بشکل پنجه ٔ دست . نوعی از داغ که بر کفل اسپان کنند. ظاهراً داغ مخصوص اسپان سلاطین صفویه بوده ، اغلب که اشارت باشد بحضرات پنج تن پاک علیهم السلام : گمان کرد آنکه داغ پنجه اش دیدکه سر برزد ز طرف کوه خورش...
-
داغ چیدن
لغتنامه دهخدا
داغ چیدن . [ دَ ] (مص مرکب )پهلوی هم قرار دادن نشان و علامت داغ . چندین نشان داغ نزدیک هم پیدا آوردن . داغ بر هم چیدن : کند سینه ٔ خویش را پهن باغ که چیند بر آن نعل رخش تو داغ .ظهوری .
-
داغ خورده
لغتنامه دهخدا
داغ خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اثر داغ پدید آمده بر. داغ شده . دارای داغ گشته . داغ دیده .
-
داغ دروش
لغتنامه دهخدا
داغ دروش . [ غ ِ دِ رَو / رُو ] (ترکیب اضافی ) داغ درفش . داغی که با درفش بر اندام پدید آرند. درفش داغ . دروش داغ . داغی که برای امتیاز چهارپایان و ستوران بر اندام آنان پدید آرند بوسیله ٔ درفش گداخته به آتش : بموسمی که ستوران دروش داغ کنندستوروار بر ...
-
داغ دوختن
لغتنامه دهخدا
داغ دوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) این ترکیب در آنندراج آمده است وظاهراً معنای بهم آمدن زخم و ریش داغ معنی میدهد.
-
داغ زنده
لغتنامه دهخدا
داغ زنده . [ غ ِزِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ) داغی که مدام خون چکان باشد از این جهت داغی را که برای اماله ٔ مواد نزلات سوزند و نگذارند که به شود داغ زنده گویند : شد از تراوش خون رنگ پنبه سرخ ببین که داغ زنده ٔ ما را کفن ز برگ گل است . خان زمانی امانی (ا...
-
داغ سوختن
لغتنامه دهخدا
داغ سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین : کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمدبدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد. فطرت .سینه ٔ باز حسرتم رشک برون شد از درون بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم . طالب آملی .خو...