کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داغ و درفش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داغ دیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) مصیبت زده .
-
آب داغ
لغتنامه دهخدا
آب داغ . [ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب جوشانیده . آب گرم کرده : یک استکان آب داغ .
-
آتش داغ
لغتنامه دهخدا
آتش داغ . [ ت َ ] (اِ مرکب ) اثر آتش بر بشره .
-
قند داغ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) مقداری آب جوش که در آن قند حل کرده باشند.
-
تاشلی داغ
لغتنامه دهخدا
تاشلی داغ . (اِخ ) از کوههای مرتفع شرق آذربایجان . رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران تألیف کریمی ص 24 شود.
-
قراجه داغ
لغتنامه دهخدا
قراجه داغ . [ ق َ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به قره جه داغ شود.
-
قره داغ
لغتنامه دهخدا
قره داغ . [ ق َ رَ ] (اِخ ) نام سلسله جبالی است در آذربایجان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 151، 164).
-
نام داغ
لغتنامه دهخدا
نام داغ . (اِ مرکب ) مهر. نشان اسم . || علامتی که از کسی در جهان باقی میماند. || نیکنامی . آوازه . (از ناظم الاطباء).
-
ارجیش داغ
لغتنامه دهخدا
ارجیش داغ . [ اَ ] (اِخ ) (کوه ...) ارژه (در لاتینی : اَرژِئوس مُنس ) کوهی است در جنوب آسیای صغیر، که از انشعابات توروس محسوب میشود.
-
داغ افتادن
لغتنامه دهخدا
داغ افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) لک افتادن . لک شدن : خبر ز داغ جگر میدهد بسوز جگرز خون دیده که بر جامه داغ می افتد. امیرخسرو.داغ می گل گل بطرف دامنم افتاده است همچو مینا می کشی بر گردنم افتاده است .صائب .
-
داغ پنجه
لغتنامه دهخدا
داغ پنجه . [ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نوعی داغ بشکل پنجه ٔ دست . نوعی از داغ که بر کفل اسپان کنند. ظاهراً داغ مخصوص اسپان سلاطین صفویه بوده ، اغلب که اشارت باشد بحضرات پنج تن پاک علیهم السلام : گمان کرد آنکه داغ پنجه اش دیدکه سر برزد ز طرف کوه خورش...
-
داغ حبش
لغتنامه دهخدا
داغ حبش . [ غ ِ ح َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ سیاه . نشان سیاه که از داغ بر چهره یا اندام پدید آرند : روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ٔ ترکان یغمائی کشد.سعدی (کلیات چ فروغی ، غزلیات ص 112).
-
داغ خوردن
لغتنامه دهخدا
داغ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) داغ شدن . دارای داغ گشتن . اثر داغ یافتن عضوی .
-
داغ خورده
لغتنامه دهخدا
داغ خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اثر داغ پدید آمده بر. داغ شده . دارای داغ گشته . داغ دیده .
-
داغ سوختن
لغتنامه دهخدا
داغ سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین : کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمدبدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد. فطرت .سینه ٔ باز حسرتم رشک برون شد از درون بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم . طالب آملی .خو...