کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داغ و درفش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داغ افتادن
لغتنامه دهخدا
داغ افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) لک افتادن . لک شدن : خبر ز داغ جگر میدهد بسوز جگرز خون دیده که بر جامه داغ می افتد. امیرخسرو.داغ می گل گل بطرف دامنم افتاده است همچو مینا می کشی بر گردنم افتاده است .صائب .
-
داغ افکندن
لغتنامه دهخدا
داغ افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لک ساختن . رنگی خلاف رنگ متن پدید آوردن . ملکوک کردن . || پیدا آوردن جای سوختگی . جای داغ پدیدار کردن : در عشق لاله را سبب اعتبار شدداغی که ما بسینه ٔ صحرا فکنده ایم .سلیم .
-
داغ برچیدن
لغتنامه دهخدا
داغ برچیدن . [ ب َ دَ ](مص مرکب ) دور کردن داغ (؟) (آنندراج ) : مرهم طلبم ز سینه داغم برچین از زهر بنالم شکرم پیش انداز.ظهوری .
-
داغ بستن
لغتنامه دهخدا
داغ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) داغدار کردن . نشان داغ در او پدید آوردن : بدل صد داغم از هر تار کاکل میتوان بستن باین تار محبت دسته ٔ گل میتوان بستن .مفیدبلخی .
-
داغ بلند
لغتنامه دهخدا
داغ بلند. [ غ ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نشانی باشد که بسبب سجده کردن بسیاری در پیشانی مردم بهم رسد. (برهان ). داغ بلندان .
-
داغ بلندان
لغتنامه دهخدا
داغ بلندان . [ غ ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از نشانی باشد که به سبب سجده کردن بسیار در پیشانی مردم بهم می رسد. (ازبرهان ) (انجمن آرا). داغ بلند. چَسَنگ .
-
داغ پنجه
لغتنامه دهخدا
داغ پنجه . [ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نوعی داغ بشکل پنجه ٔ دست . نوعی از داغ که بر کفل اسپان کنند. ظاهراً داغ مخصوص اسپان سلاطین صفویه بوده ، اغلب که اشارت باشد بحضرات پنج تن پاک علیهم السلام : گمان کرد آنکه داغ پنجه اش دیدکه سر برزد ز طرف کوه خورش...
-
داغ حبش
لغتنامه دهخدا
داغ حبش . [ غ ِ ح َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ سیاه . نشان سیاه که از داغ بر چهره یا اندام پدید آرند : روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ٔ ترکان یغمائی کشد.سعدی (کلیات چ فروغی ، غزلیات ص 112).
-
داغ خوردن
لغتنامه دهخدا
داغ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) داغ شدن . دارای داغ گشتن . اثر داغ یافتن عضوی .
-
داغ خورده
لغتنامه دهخدا
داغ خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اثر داغ پدید آمده بر. داغ شده . دارای داغ گشته . داغ دیده .
-
داغ رفتن
لغتنامه دهخدا
داغ رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) زایل شدن اثر داغ . داغ شستن . (آنندراج ). دور کردن داغ . مقابل داغ ماندن . (از آنندراج ) : ساقی ز می کدورت دل کم نمیشودبنشین که لاله داغ ز باران نمیرود.کلیم .
-
داغ سوختن
لغتنامه دهخدا
داغ سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین : کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمدبدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد. فطرت .سینه ٔ باز حسرتم رشک برون شد از درون بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم . طالب آملی .خو...
-
داغ فرمودن
لغتنامه دهخدا
داغ فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) داغ کردن . گفتن که داغ کنند. امر کردن که داغ بنهند بر... نشان را یا تمیز را یا مجازات را : هر کجا داغ بایدت فرمودچون تو مرهم نهی ندارد سود.سنائی .
-
داغ فسق
لغتنامه دهخدا
داغ فسق . [ غ ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشان فسق که از حرکت بی موقع جامه یا تنبان را آلوده سازد. (آنندراج ) : نیابی هیچ شیخ پاک دامن که داغ فسق بر تنبان ندارد.عرفی .
-
داغ قصار
لغتنامه دهخدا
داغ قصار. [ غ ِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازر. داغ گازران : هر فرش سقلاطون که مه ، صباغ او بودی سه مه از آتش گردون سیه چون داغ قصار آمده . خاقانی .ازآن گلیم که بر سنگ طور شست کلیم نرفت نقطه از آن زآنکه داغ قصار است . میرخسرو.رجوع به د...