کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داردار
/dārdār/
معنی
دادوفریاد؛ سروصدا؛ جاروجنجال.
〈 داردار کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] دادوفریاد کردن؛ سروصدا راه انداختن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
داردار
فرهنگ فارسی معین
(ق مر.) درنگ و کندی در انجام کار.
-
داردار
لغتنامه دهخدا
داردار. (اِ) کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری . (برهان ). || در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا. || آدم پرشور و شر. (لغات محلی شوشتر - خطی ). || (فعل امر) تأکید در امر بداشتن . (لغات محلی شوشتر).
-
داردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] dārdār دادوفریاد؛ سروصدا؛ جاروجنجال.〈 داردار کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] دادوفریاد کردن؛ سروصدا راه انداختن.
-
داردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] dārdār ۱. صبر کردن؛ درنگ کردن.۲. جنگ و هیاهو.
-
داردار
لهجه و گویش تهرانی
افشاگری ، پرده دری
-
واژههای مشابه
-
داردار کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) به صبر و درنگ واداشتن .
-
داردار کردن
لغتنامه دهخدا
داردار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیر پاییدن و ثبات داشتن . (برهان ). || بانگ و فریاد راه انداختن . رجوع به داردار شود.
-
جستوجو در متن
-
دارادار
لغتنامه دهخدا
دارادار. (اِ مرکب ) دار و گیر. دیر پاییدن . ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن . (برهان ) : روز دارادار و بردابردِ میدان نبردهر غلام شه ، بمردی همنبرد زال باد. سوزنی .رجوع به داردار شود.
-
مماتنة
لغتنامه دهخدا
مماتنة. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع مص ) درنگ و تأخیر نمودن در وام و داردار کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ممادة. عذر آوردن و دفعالوقت کردن . (شرح قاموس ). دفعالوقت کردن .مماطله . (از اقرب الموارد). || به نهایت دور کردن . (منتهی الارب ) (آنن...
-
لی
لغتنامه دهخدا
لی . [ ل َی ی ] (ع مص ) لُوی ّ. تافتن رسن راو دوتاه کردن . (منتهی الارب ). تافتن رسن و جز آن . ریسمان تابیدن . (منتخب اللغات ). تافتن رسن . (تاج المصادر). || مایل گردانیدن سر. (منتهی الارب ). پیچانیدن سر. (تاج المصادر). سر پیچانیدن . || بگردانیدن زبا...
-
مماطلت
لغتنامه دهخدا
مماطلت . [ م ُ طَ / طِ ل َ ] (از ع ،اِمص ) دفعالوقت کردن و فرصت نمودن و پس افکندن کاری .(غیاث اللغات ). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی . (آنندراج ). امروز و فردا کردن . داردار کردن . دست به دست کردن . دورسپوزی . سپوزگاری . تعلل . تسویف . مولش ...