کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادخواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دادخواه
/dādxāh/
معنی
۱. دادخواهنده؛ طالب عدلوداد.
۲. (اسم، صفت فاعلی) (حقوق) [منسوخ] کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند؛ کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. عارض، متظلم
۲. مظلوم
دیکشنری
prosecutor
-
جستوجوی دقیق
-
دادخواه
واژگان مترادف و متضاد
۱. عارض، متظلم ۲. مظلوم
-
دادخواه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی می کند.
-
دادخواه
لغتنامه دهخدا
دادخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) طالب عدل . خواهنده ٔ داد. (آنندراج ). طرفدار داد. حامی و مایل و دوستدار داد : که هم دادده بود و هم دادخواه کلاه کیی برکشیده بماه . فردوسی .یکی آنکه بر کشتن بیگناه توباشی در این داوری دادخواه . نظامی . || خداوند که دا...
-
دادخواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dādxāh ۱. دادخواهنده؛ طالب عدلوداد.۲. (اسم، صفت فاعلی) (حقوق) [منسوخ] کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند؛ کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد.
-
دادخواه
دیکشنری فارسی به عربی
مدعي
-
واژههای مشابه
-
دادخواه شدن
لغتنامه دهخدا
دادخواه شدن . [ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در مقام دادخواهی برآمدن . در مقام عدالت جوئی برآمدن . از کسی نزد کسی شکایت بردن . رافع قصه گشتن : پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش .ناصرخسرو.
-
گریان و دادخواه
فرهنگ گنجواژه
متظلم.
-
جستوجو در متن
-
شاکی
فرهنگ واژههای سره
دادخواه
-
متظلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motazallem کسی که از دیگری شکایت کند؛ دادخواه.
-
فریادخواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] faryādxāh آنکه دیگری را به مدد میطلبد؛ دادخواه: ◻︎ ای خدا فریاد زاین فریادخواه / داد خواهم نه ز کس زاین دادخواه (مولوی: ۱۲۳).
-
متظلم
واژگان مترادف و متضاد
دادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده
-
فریادخواه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (ص فا.) دادخواه ، مظلوم .
-
دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (حقوق) dādre(a)si به داد کسی رسیدن؛ به دادخواهی دادخواه رسیدگی کردن؛ محاکمه.