کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خپه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خپه
/xape/
معنی
= خبک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خپه
لغتنامه دهخدا
خپه . [ خ َ پ َ / پ ِ ] (ص ، اِ) خپک . (از جهانگیری ). فشردن گلو . (برهان قاطع) (آنندراج ) : چو این پیل شد خسته در دام اوسواران خپه در خم خام او. حکیم اسدی (از فرهنگ جهانگیری ).دهر گردنده بدین پیسه رسن پوراخپه خواهدت همی کرد خبرداری . ناصرخسرو.خپه گش...
-
خپه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xape = خبک
-
واژههای مشابه
-
خپه کردن
لغتنامه دهخدا
خپه کردن . [ خ َ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن .کشتن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه کردن شود.
-
خپه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خپه گردانیدن . [ خ َ پ َ / پ ِ گ َ دَ] (مص مرکب ) خفه کردن . و رجوع به خفه گردیدن شود.
-
خپه گردیدن
لغتنامه دهخدا
خپه گردیدن . [ خ َ پ َ / پ ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خفه شدن . و رجوع به خفه گردانیدن شود.
-
خپه گشتن
لغتنامه دهخدا
خپه گشتن . [ خ َ پ َ / پ ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خفه شدن . خبه گردیدن . رجوع به خفه گردیدن و خفه شدن و خفه گشتن شود.
-
خپه نمودن
لغتنامه دهخدا
خپه نمودن . [ خ َ پ َ / پ ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن . خفه گردانیدن . رجوع به خفه کردن شود.
-
خپه شدن
لغتنامه دهخدا
خپه شدن . [ خ َ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبه شدن . مردن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه شدن شود.
-
جستوجو در متن
-
خفه
فرهنگ واژههای سره
خپه
-
خفرگان
لغتنامه دهخدا
خفرگان . [ خ َ رَ ] (اِ) فرومردن دم در عروق بسبب مرضی یا صدمتی . (آنندراج ). || خپه کردن بطنابی و رسنی . خفقان معرب آنست . (آنندراج ).
-
خپک
لغتنامه دهخدا
خپک . [ خ َ پ َ ] (اِ) نان بزرگ . (از برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) : آدمیا دست ز دنیا بدارچونکه ببستند ورا با تو جنگ ورنه خود این دنیا دارد ترابر سر ره چون بچگان را خپک . [ کذا؟ ]. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).از جگر تنور...
-
خفه
فرهنگ فارسی معین
(خَ فِ) [ په . ] (ص .) = خپه . خبه : 1 - گلو فشرده ، کسی که به خفگی دچار شده باشد. 2 - تاریک ، دلگیر. 3 - دارای رطوبت و گرما یا آلودگی زیاد. 4 - (عا.) ساکت باش .
-
انخناق
لغتنامه دهخدا
انخناق . [ اِ خ ِ ] (ع مص ) خپه شدن . (ناظم الاطباء).گلو گرفته شدن . (آنندراج ). خبه شدن . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). خوه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). انخنقت الشاة؛ خبه شد گوسپند از خود. (منتهی الارب ).