کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خِلَل و فُرَج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خِلَل و فُرَج
فرهنگ گنجواژه
منافذ.
-
واژههای مشابه
-
خلل
واژگان مترادف و متضاد
۱. رخنه، شکاف، خله، منفذ ۲. نقص، نقصان، کاستی ۳. آشفتگی، اختلال، تباهی، عیب، فساد، وهن ۴. آسیب، گزند ۵. تفرق، فاصله
-
خلل
واژگان مترادف و متضاد
منفذها، منافذ، سوراخها
-
impairment
خلل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] هرگونه نقص یا اختلال در ساختار یا کارکرد کاراندامشناختی یا روانشناختی یا کالبدشناختی
-
خلل
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباهی ، فساد. 2 - پراکندگی ، تفرق .
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خلة. (منتهی الارب ).
-
خلل آمدن
لغتنامه دهخدا
خلل آمدن . [ خ َ ل َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تباهی بهم رسیدن . فساد پیدا شدن . (از آنندراج ). || رخنه پیدا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل انداختن
لغتنامه دهخدا
خلل انداختن . [ خ َل َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خرابی ایجاد کردن . تباهی ایجاد کردن . || تفرقه ایجاد کردن : دل عارف غبارآلوده ٔ کثرت نمیگرددنیندازد خلل در وحدت آئینه صورتها.؟
-
خلل درآوردن
لغتنامه دهخدا
خلل درآوردن . [ خ َ ل َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد خلل کردن . ایجاد تباهی کردن : نه بسبب خلل درآوردن خلل درآورنده نه بهیچ چیزی از وجود که رخنه دراندازد. (تاریخ قم ص 157).
-
خلل کردن
لغتنامه دهخدا
خلل کردن . [ خ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن . ویران گشتن . خراب گشتن : این سرایی است که البته خلل خواهد کردخنک آن قوم که در بند سرای دگرند. سعدی .چو دور جوانی خلل می کندبپایان پیری چه امید ماند.سعدی .
-
خلل یافتن
لغتنامه دهخدا
خلل یافتن . [ خ َ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) رخنه یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || اختلال پیدا کردن . تباهی یافتن . (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل پذیری
لغتنامه دهخدا
خلل پذیری . [ خ َ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) حالت خلل پذیرفتن .
-
خلل ناپذیر
لغتنامه دهخدا
خلل ناپذیر. [ خ َ ل َ پ َ ] (نف مرکب ) غیرقابل خلل . آنچه قبول خلل نکند. پایدار. ثابت : چون اتحاد خلل ناپذیر ملل آسیایی ضامن استقلال آنهاست . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل ناپذیری
لغتنامه دهخدا
خلل ناپذیری . [ خ َ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) حالت خلل نپذیرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).