کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَف کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خَف کردن
لهجه و گویش تهرانی
کمین کردن، پشت خم کردن،روی چاردست وپا نشستن
-
واژههای مشابه
-
خف
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) آتشگیره ، گیاه خشک که زود آتش بگیرد.
-
خف
فرهنگ فارسی معین
(خِ فِّ) [ ع . ] (ص .) سبک ، خفیف .
-
خف
لغتنامه دهخدا
خف . [ خ ِف ف ] (ع ص ) سبک . خفیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گروه اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خرج فلان فی خف من اصحابه ؛ ای فی جماعة قلیلة.
-
خف
لغتنامه دهخدا
خف . [ خ ُف ف ] (ع اِ) سَپَل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب ).کف اشتر. کف فیل . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخفاف .- ذوات الخف ؛ اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف ). || سم شترمرغ . سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند. || زمین درست . ...
-
خف
دیکشنری عربی به فارسی
کفش پوست وزن , مار زهردار , پنجه , پا , چنگال , دست , پنجه زدن
-
خف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خفّ] [قدیمی] xef[f] سبُک.
-
خُفَ
لهجه و گویش گنابادی
khofa در گویش گنابادی یعنی عطسه ، معادل واژه حَکوچَ در گناباد است.
-
خَفّْ
لهجه و گویش بختیاری
xaff تار، تیره.
-
خف الغراب
لغتنامه دهخدا
خف الغراب . [ خ ُف ْ فُل ْ غ ُ ] (ع اِ مرکب ) حلزون . لیسک . شنج . راب . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خف ء
لغتنامه دهخدا
خف ء. [ خ َ ] (ع مص ) برکندن و بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خفاه خفاً . || فرودآوردن و خوابانیدن و افکندن خیمه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خفابیته . || دری...
-
زقال خَف کُن
لهجه و گویش بختیاری
zoqâl xaf-kon زغال خفهکن [قوطى استوانهاىدستهدارى که زغالهاى گداخته اضافى رادر آن مىریزند تا بر اثر نرسیدن اکسیژنخاموش شود] .
-
جستوجو در متن
-
انقال
لغتنامه دهخدا
انقال . [ اِ ] (ع مص ) نیکو کردن نعل و موزه و خف شتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نیکو ساختن نعل و خف را. (از اقرب الموارد). موزه نیکو کردن . (تاج المصادر بیهقی ).