کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوی درد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیوانه خوی
لغتنامه دهخدا
دیوانه خوی . [ دی ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار با 211 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
دوست خوی
لغتنامه دهخدا
دوست خوی . (ص مرکب ) محبوب و نازنین . (ناظم الاطباء).
-
دشمن خوی
لغتنامه دهخدا
دشمن خوی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه خوی دشمن دارد : دلبر سست مهر سخت جفاصاحب دوست روی دشمن خوی .سعدی .
-
زفت خوی
لغتنامه دهخدا
زفت خوی . [ زُ ] (ص مرکب ) فظ. (تاج المصادر بیهقی ). درشت خوی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زفت و ماده ٔ بعد شود.
-
راست خوی
لغتنامه دهخدا
راست خوی . (ص مرکب ) که خلق و سرشت راست دارد. آنکه به خلق راست متصف است . آنکه دور از کژخویی است .
-
رومی خوی
لغتنامه دهخدا
رومی خوی . (ص مرکب ) رومی خو. آنکه به هر کس و هر جا رسد به رنگی و خویی جلوه گر شود. متلون المزاج . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که دورنگ و متلون مزاج باشد و به هرکه رسد به رنگ و خوی او شود. (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهن...
-
شاه خوی
لغتنامه دهخدا
شاه خوی . (ص مرکب ) دارای خوی و خصلت شاهان . صاحب اخلاق شاهانه : چه مردی بدو گفت با من بگوی که هم شاهخویی و هم شاهروی .فردوسی .
-
شیرین خوی
لغتنامه دهخدا
شیرین خوی . (ص مرکب ) خوشخوی . (یادداشت مؤلف ). که خلق و خوی خوش دارد : نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی .سعدی .
-
فریشته خوی
لغتنامه دهخدا
فریشته خوی . [ ف ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) فرشته خوی . فریشته خو. آنکه خوی و سیرت فرشتگان دارد : گفتم ای بانوی فریشته خوی با چو من بنده این حدیث مگوی . سوزنی .رجوع به فریشته و فرشته خوی شود.
-
نرم خوی
لغتنامه دهخدا
نرم خوی . [ ن َ ] (ص مرکب ) پسندیده خوی . (آنندراج ). دَهْثَم . دَهّاس . دَمیث . (منتهی الارب ). دمث . ذلولی . (یادداشت مؤلف ). نرم خو. رجوع به نرم خو شود : انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست .امیرحسن دهلوی .
-
مردم خوی
لغتنامه دهخدا
مردم خوی . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) مردم خصال .آدمی سیرت . ملایم و خوشرفتار : قوت تن بدان سبب زیادت شود و قوت عصبانی به اعتدال باز آید و مردم هشیارتر و مردم خوی تر شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
ملک خوی
لغتنامه دهخدا
ملک خوی . [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) ملک خو : عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 423).دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکرگر امید بقا باشد بهشت جاودانستی . سعدی .کسی کو کم از عادت خویش خوردبتدریج خود را ملک خ...
-
پاکیزه خوی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه خوی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) مهذّب : بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی چه درماندگی پیشت آمد بگوی . سعدی .شنید این سخن مرد پاکیزه خوی .سعدی .
-
بیگانه خوی
لغتنامه دهخدا
بیگانه خوی . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بیگانه + خوی ) آنکه عادت و خوی بیگانگان دارد. با خوی دشمنان : ازین آشنایان بیگانه خوی دورویی نگر یکزبانی مجوی .نظامی .
-
خام خوی
لغتنامه دهخدا
خام خوی . (ص مرکب ) آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد. (آنندراج ) (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی .نظامی (از آنندراج ).