ملک خوی . [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) ملک خو :
عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد.
دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر
گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی .
کسی کو کم از عادت خویش خورد
بتدریج خود را ملک خوی کرد.
رجوع به ملک خو شود.