کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوک بینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فلطیسة
لغتنامه دهخدا
فلطیسة. [ ف ِ س َ ] (ع اِ) سر بینی خوک .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرطوسه . فرطیسه .
-
فرطسة
لغتنامه دهخدا
فرطسة. [ ف َ طَ س َ ] (ع مص ) کشیدن خوک فرطیسة (بینی ) خود را و دراز کردن آن . (منتهی الارب ). کشیدن خنزیر فرطوسه ٔ خود را. (اقرب الموارد).
-
قباع
لغتنامه دهخدا
قباع . [ ق ِ ] (ع مص ) قبع. سر در پوست کشیدن . || بینی فشاندن خوک . گویند: له قباع کقباع الخنزیر. (منتهی الارب ). رجوع به قَبع شود.
-
خُرْطُومِ
فرهنگ واژگان قرآن
بيني فيل وخوک (اطلاق خرطوم بر بيني آن شخص کافر ، با اينکه خرطوم تنها بيني فيل و خوک است ، در حقيقت نوعي توبيخ و ملامت است ، و در اين آيه تهديدي است به آن شخص ، به خاطر عداوت شديدي که با خدا و رسول او و ديني که بر رسولش نازل کرده ، ميورزيده است )
-
قبیعه
لغتنامه دهخدا
قبیعه . [ ق َ ع َ ] (ع اِ) بند شمشیر و کارد. || آنچه که بر سر قبضه باشد از سیم یا از آهن . || یا آنچه زیرهر دو شارب قبضه است . || سوراخ بینی خوک .یا آن قبیعه کسکینه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
نخرة
لغتنامه دهخدا
نخرة. [ ن ُ رَ / ن ُ خ َ رَ ](ع اِ) پیش ِ بینی اسب و خر و خوک و جز آن و شکاف آن ، یا مابین دو سوراخ بینی ، یا نوک آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیش بینی . (مهذب الاسما). ارنبة الانف . مقدم بینی . (المنجد). نوک بینی مرد و شتر و اسپ و سگ و جز آن . (ن...
-
فنطیسة
لغتنامه دهخدا
فنطیسة. [ ف ِ / ف َ س َ] (ع اِ) بینی خوک . (منتهی الارب ). و بینی گرگ را هم گفته اند. (اقرب الموارد): هو منیعالفنطیسة؛ یعنی استوار رای و دانش و صاحب ننگ و عار است . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). رجوع به فرطوسة و فرطیسة شود.
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ ) ، در ارمنی ورز ، در هندی باستان وراها و در کردی براز . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوک نر بمناسبت دلیری و شجاعت . (غیاث اللغات ). خوک نر و چون بغایت دلیر و شجاع...
-
قبع
لغتنامه دهخدا
قبع. [ ق َ ] (ع مص ) قِباع . بینی فشاندن خوک . || تاسه افتادن ، گویند: قبع الرجل قبعاً؛ تاسه افتاد او را. || قَبَعَ المَزادةَ، دهان توشه دان به درون نوردیده ، خورد آب را. یا گوشه ٔ توشه دان به دهان در کرد و نوشید. رجوع به قِباع شود. || پست کردن سر در...
-
خرفه
لغتنامه دهخدا
خرفه .[ خ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلةالحمقاء معروف است . گویند در اصل بقلةالزهراء بوده و معاندان اهل بیت آنرا برگردانده بقلةالحمقاء خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) ...
-
دلفین
لغتنامه دهخدا
دلفین . [ دُ ] (معرب ، اِ) قسمی از پستانداران قاطوسی که گاه بالای آن به سه ذرع میرسد. (یادداشت مرحوم دهخدا). جانوری است دریایی که غریق را به پشت خود یاری دهد تا غرق نشود. (از منتهی الارب ). دابه ای است بحری ، که گویند غریق را نجات دهد و آن معرب است و...
-
کپی
لغتنامه دهخدا
کپی . [ ک َ / ک َپ ْ پی ] (اِ) میمون . بوزینه . اَبوزَنَه . بوزنه . حَمْدونه . (یادداشت مؤلف ). قرد. (ترجمان القرآن ). میمون را گویند عموماً و میمون سیاه راخصوصاً و به زبان علمی هند نیز میمون را کپی می گویند و آن جانوری است شبیه به آدمی . (برهان ). ...
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (ع اِ) بند استخوان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب . || گره نیزه و نی و کلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). عقده . (از ابن بیطار). ج ، کعوب ، اکعب ،کعاب : الا انه اع...
-
یشک
لغتنامه دهخدا
یشک . [ ی َ ] (اِ) دندان بزرگ بود از آن ِ ددان . (لغت فرس اسدی ). چهار دندان بزرگ پیشین بهایم و سباع . (یادداشت مؤلف ). ناب و دندان بزرگ جانوران سبع و وحشی . (ناظم الاطباء). دندان بزرگ شیر و فیل و گرگ و اسب و سگ که به عربی ناب و به هندی کچلی وکیلا گ...
-
تب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپ› (پزشکی) tab حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است.〈 تب آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] مبتلا شدن به تب.〈 تب خرگوشی: (پزشکی) = تولارمی〈 تب دق: (پزشکی) = سلّ〈 تب راجعه: (پزشکی) بیماری عف...