کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خون عمل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب خون
لغتنامه دهخدا
آب خون . (اِ مرکب ) آبخست است که جزیره ٔ میان دریا باشد. (برهان ). شاهدی برای این کلمه پیدا نشد، ممکن است مصحف آبخو یا آبخوست باشد. || خونابه .
-
جستن خون
لغتنامه دهخدا
جستن خون . [ ج َ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون فواره ای بیرون شدن آن . (یادداشت مؤلف ).
-
پیوسته خون
لغتنامه دهخدا
پیوسته خون . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (اِمرکب ) خویش نسبی . رجوع به پیوسته و شواهد آن شود.
-
دست خون
لغتنامه دهخدا
دست خون . [ دَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست خون . رجوع به دست خون شود : پار این دل خاکی را بردند به دست خون امسال همان خواهد از پار نیندیشد.خاقانی .
-
فشار خون
لغتنامه دهخدا
فشارخون . [ ف ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح پزشکی ) عبارت از نیرویی است که در موقع انقباض و انبساط قلب از طرف خون بر جدار شریانها وارد می شود. حالت اولی را فشار ماکزیما و حالت دومی را فشار می نیما گویند: فشار خون شریانی . (از فرهنگ فارسی مع...
-
مستی خون
لغتنامه دهخدا
مستی خون . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بنجار و 3هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
پاک خون
لغتنامه دهخدا
پاک خون . (ص مرکب ) پاک گهر. پاک نژاد.
-
چرزه خون
لغتنامه دهخدا
چرزه خون . [ چ َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریزکه در 4هزارگزی جنوب بستان آباد در مسیر راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقعست آبش از دهات اوجان چای ، محصولش غلات ، سیب زمینی و یونجه ، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است ...
-
چوزه خون
لغتنامه دهخدا
چوزه خون . [ چ َ زَ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. 667 تن سکنه دارد. از اوجای چای آبیاری میشود. محصولش غلات ، سیب زمینی و یونجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
تشنه خون
لغتنامه دهخدا
تشنه خون . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خونخوار. (ناظم الاطباء). تشنه بخون .
-
خط خون
لغتنامه دهخدا
خط خون . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجت قتل . (آنندراج ). || رقم خون . (آنندراج ).رجوع به «خط بخون کسی نوشتن » در این لغت نامه شود.
-
خفتن خون
لغتنامه دهخدا
خفتن خون . [ خ ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بحل شدن خون . از قصاص درگذشتن . (آنندراج ).
-
چشمه ٔ خون
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ خون . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است . (آنندراج ). دل و قلب . (ناظم الاطباء). کنایه از دل است . || چشمه ای که دارای خون است و چشمه ای که خون بجای آب از آن جاری است . || جوی خون . کنایه است از...
-
چکیده خون
لغتنامه دهخدا
چکیده خون . [ چ َ / چ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خون چکیده . کنایه از شراب لعلی انگوری باشد. (برهان ). کنایه از می انگوری باشد. (انجمن آرا). کنایه از می سرخ . (آنندراج ). شراب لعلی . (ناظم الاطباء). کنایه از شراب سرخ رنگ که از انگور سازند : درده از آن چک...
-
خون آمدن
لغتنامه دهخدا
خون آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) جاری شدن خون از موضعی . بیرون آمدن خون از محلی . (یادداشت مؤلف ). خون برآمدن . (آنندراج ) : ما را که جراحتست خون آیددرد تو چنم که فارغ از دردی . سعدی .چنان ناسور شد از عشق او داغم که چون میرم ز داغ لاله های تربتم تا ...