کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوش نشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوش نشین
/xošnešin/
معنی
۱. ویژگی کسی که از هرجا خوشش بیاید در آنجا اقامت میکند یا مینشیند.
۲. [منسوخ] ویژگی کارگر کشاورزی که زمین و خانه ندارد؛ آفتابنشین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوش نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص فا.) 1 - آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند. 2 - در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع . 3 - به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند.
-
خوش نشین
لغتنامه دهخدا
خوش نشین . [ خوَش ْ / خُش ْ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده . (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخصیص صدر اخص صدر دین . نزاری قهستانی (دستو...
-
خوش نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošnešin ۱. ویژگی کسی که از هرجا خوشش بیاید در آنجا اقامت میکند یا مینشیند.۲. [منسوخ] ویژگی کارگر کشاورزی که زمین و خانه ندارد؛ آفتابنشین.
-
خوش نشین
لهجه و گویش تهرانی
اجاره نشین.
-
واژههای مشابه
-
خوش خوش
لغتنامه دهخدا
خوش خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . رفته رفته . کم کم . نرم نرم . (یادداشت مؤلف ). خوش خوشک : گر کونت از نخست چنان بادریسه بودآن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد. لبیبی .من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگ...
-
خوش پروپا،خوش پروپاچه
لهجه و گویش تهرانی
دارای پای زیبا
-
عین خوش
لغتنامه دهخدا
عین خوش . [ ع َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و کنجد و لبنیات است . ساکنان این ده از طایفه ٔعرب سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کلاته خوش
لغتنامه دهخدا
کلاته خوش . [ ک َ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 302 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، میوه جات ، و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغراف...
-
گام خوش
لغتنامه دهخدا
گام خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) که گام نیکو بردارد چنانکه اسب : زنخ نرم و کفک افکن و دست کش سرین گرد و بینادل و گام خوش .فردوسی .
-
خوشچهره
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoš čehre) خوش صورت ، دارای چهرهی زیبا و قشنگ .
-
خوشدل
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoš del) (به مجاز) راضی و خشنود ؛ شاد ، خوشحال ؛ (در قدیم) امیدوار ، درحال شادمانی و سرور .
-
خوشرو
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoš ru) (به مجاز) دارای چهرهی متبسم و مهربان ، دارای چهرهی زیبا و قشنگ .
-
خوشروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoš ruz) دارای زندگی راحت و بارفاه .
-
خوشزاد
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoš zād) نکوزاد .