کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خ َ ] (ع اِ) تهیگاه . خاصره خواه از انسان باشد و یا غیر انسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خ َ ] (ع مص ) نیزه زدن ، منه : خاشه بالرمح . || آرمیدن با زن ، منه : خاش جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. || گرفتن ،منه : خاش الشی ٔ. || پاشیدن ، منه : خاش التراب و غیره فی الوعاء؛ ای پاشید خاک و جز آنرا در آوند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (...
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) قریتی است به اسفراین . (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلّف ).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در شمال باختری قیدار با 360 تن سکنه . آب آن از سجاس رود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت ) خوشا. خنکا. خرما : خوش آن زمانه که شعر ورا جهان بنوشت خوش آن زمانه که او شاعر خراسان بود. رودکی .خوش آن را که او برکشد پایگاه . فردوسی .خوش آن روز کاندر گلستان بدیم ببزم سرافراز دستان بدیم . فردوسی .- امثال : خوش آن چ...
-
خوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: xvaš] xoš ۱. دلپسند.۲. شاد؛ شادمان.۳. گوارا؛ مطبوع: آب خوش.۴. [قدیمی] سرسبز؛ خرم: ◻︎ گل همین پنج روز و شش باشد / واین گلستان همیشه خوش باشد (سعدی: ۵۴).۵. [قدیمی] خوب؛ نیک.۶. [قدیمی] زیبا.۷. [قدیمی] آسوده.〈 خوش بودن: (مصدر لازم)۱. خ...
-
خوش
دیکشنری فارسی به عربی
جيد , حلوي , سعيد , لامبالي , لوطي , مرح , مسرة
-
خوش خوش
لغتنامه دهخدا
خوش خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . رفته رفته . کم کم . نرم نرم . (یادداشت مؤلف ). خوش خوشک : گر کونت از نخست چنان بادریسه بودآن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد. لبیبی .من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگ...
-
روز تا روز
لغتنامه دهخدا
روز تا روز.(ق مرکب ) روزهای پیاپی . روزهای متوالی : روز تا روز از این قرار نگشت کارگر بود چون ز کار نگشت .نظامی .
-
روز به روز
فرهنگ گنجواژه
هر روز.
-
خوش پروپا،خوش پروپاچه
لهجه و گویش تهرانی
دارای پای زیبا
-
کحلی روز
لغتنامه دهخدا
کحلی روز. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) روز تاریک . روز تیره . || کنایه از تاریکی شب باشد. (برهان ) (آنندراج ). کحلی شب . (از برهان ) (از آنندراج ). کحلی پرند. تاریکی شب . (ناظم الاطباء). رجوع به کحلی شب شود.
-
فرحروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah ruz) (عربی ـ فارسی) آن که روزگارش به شادمانی و سُرور است ؛ (به مجاز) خوشبخت و کامیاب.
-
فرّخروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: farrox ruz) به معنی آنکه دارای روزگار خجسته و مبارک است ؛ (به مجاز) خوشبخت و سعادتمند ؛ (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) نام لحنی از باربد میباشد .
-
نیکروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik ruz) (در قدیم) (به مجاز) خوشبخت ، سعادتمند .