کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشگوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوشگوی
لغتنامه دهخدا
خوشگوی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) خوش سخن . خوش زبان . خوشگو : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).تا ز بر سرو کند گفتگوی بلبل خوشگوی به آواز زار. منوچهری .تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز. منوچهری ...
-
جستوجو در متن
-
ماغیة
لغتنامه دهخدا
ماغیة. [ ی َ ] (ع ص ) زن مربیه و خوشگوی . (منتهی الارب ). زن خوشگوی . (ناظم الاطباء). مربیه . (اقرب الموارد).
-
شکرپاش
لغتنامه دهخدا
شکرپاش . [ش َ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه شکر افشاند. شکرافشان . (فرهنگ فارسی معین ). سخت شیرین . شیرین حرکات : در مجلس عشرت ز ظریفی و لطیفی خورشید شکرپاش و مه مشک فشان اوست . سنایی .|| شیرین سخن . خوشگوی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
آزدن
لغتنامه دهخدا
آزدن . [ زْ /زَ / زِ دَ ] (مص ) آژدن . رجوع به آژدن شود. || بی قرار[ ی کردن ]. (مؤیدالفضلاء) : تا هزارآوا از سرو برآورد آوازگوید او را مزن ای باربد رودنوازکه بزاری ّ وی و زخم تو شد از هم بازعابدان را همه در صومعه پیوند نمازتو بدو گوی که ای بلبل خوشگ...
-
خوشگو
لغتنامه دهخدا
خوشگو. [ خوَش ْ / خُش ْ] (نف مرکب ) خوش سخن . خوش گفتار. خوشگوی : کز او خوشگوتری در لحن و آوازندید این چنگ پشت ارغنون ساز. نظامی .بساز ای مطرب خوشخوان خوشگوبشعر فارسی صوت عراقی .حافظ.
-
نابغة
لغتنامه دهخدا
نابغة. [ ب ِ غ َ ] (ع ص ) مرد بزرگ شأن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ مرتبه . (ناظم الاطباء). مرد عظیم الشان . (المنجد) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || مُجید. فصیح . (المنجد). شاعر غراء. (آنندراج ). شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر ...
-
ببغاء
لغتنامه دهخدا
ببغاء. [ ب َب ْ ب َ ] (اِخ ) لقب ابوالفرج عبدالواحد مخزومی شاعر ابن ابی نصر (متوفی بسال 398 هَ . ق .) است بجهت لثغت زبان او. (منتهی الارب ).بجهت فصاحت و لطف سخن این لقب را به وی داده اند. (از انساب سمعانی ). شاعری خوشگوی بود و خدمت سیف الدوله را درک ...
-
خنذیذ
لغتنامه دهخدا
خنذیذ. [ خ ِ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خناذیذ. || فحل . || خصی . از اضداد است . || شاعر خوشگوی مفلق . || دلاور که کسی بر وی دست نیابد. || سخی . || خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) ...
-
خوشدم
لغتنامه دهخدا
خوشدم . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (ص مرکب ) خوش نفس . نوشین دم . (ناظم الاطباء). || خوشگوی . خوش نغمه : شود به بستان دستان زن و سرودسرای بعشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم . سوزنی .ز آتش خورشید شد نافه ٔ شب نیم سوخت قوت از آن یافت روز خوشدم از آن شد بهار. خاقا...
-
فارسی
لغتنامه دهخدا
فارسی . (اِخ ) صاحب مرآةالخیال آرد: خواجه مجدالدین ، مردی فاضل وهنرمند بود و در روزگار خود به استعداد ظاهر و باطن نظیر نداشت . خوش نویس و خوشگوی و ندیم مجلس ملوک و حکام بودی و در دیار فارس و عراق هر کس را در شعر مشکلی افتادی بدو رجوع کردی . گویند هر ...
-
معاشرت
لغتنامه دهخدا
معاشرت . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) آمیختن و با هم آمیزش کردن . (آنندراج ). با هم زیست کردن و با کسی زندگانی نمودن . (غیاث ). اختلاط و آمیزش با هم و گفت و شنید با هم و الفت و مصاحبت و همدمی و رفاقت و زندگانی با هم و خوردن و آشامیدن با هم . (...
-
خوش سخن
لغتنامه دهخدا
خوش سخن . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش زبان . شیرین زبان . خوش گفتار. خوش تقریر. حَدِث . حِدّیث . (یادداشت مؤلف ) : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بیامد فرستاده ٔ خوش سخن که نو بُد به سا...
-
خوشبوی
لغتنامه دهخدا
خوشبوی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) معطر. عطردار (ناظم الاطباء). عاطِر.طیّب . عَبَق . عابِق . مطیَّب . طیّب الرایحه . عَطرالرایحه . طیّبه . (یادداشت بخط مؤلف ). خوشبو : وزبر خوشبوی نیلوفر نشست چون گه رفتن فرازآمد بجست . رودکی .چون خط معشوق نیست تا...
-
عشرت
لغتنامه دهخدا
عشرت . [ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) عِشْرة. مصاحبت کردن . معاشرت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). الفت و مصاحبت . (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم . (غیاث ). سازگاری . (تاریخ بیهقی ). رجوع به عشرة شود : چرا از یار بدعشرت سگالی ز مدح شاه نیک اختر سگالا. عنصر...