کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خور دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خور دادن
لغتنامه دهخدا
خور دادن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ](مص مرکب ) غذا دادن . طعام دادن . اطعام : زبهر آنکه تا در دامت آردچو مرغان مر ترا خرداد خور داد. ناصرخسرو.کرا خور داد گیتی مرد بایدْش از آن آید پس خرداد مرداد.ناصرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
خؤر
لغتنامه دهخدا
خؤر. [ خ ُءْرْ ] (ع مص ) خَور. (منتهی الارب ). رجوع به خَور (ع مص ) شود.
-
خوُر
واژهنامه آزاد
نام روستایی با پیشینه تاریخی کهن در 85 کیلومتری شهر بیرجند برگرفته از پیش رفتگی کویر در بیابان
-
چشته خور(ده) ،چشیده خور
لهجه و گویش تهرانی
طماع،کسی که چیز مفت از کسی گرفته: چشته خور از میراث خور بدتر است
-
عرق خور
لغتنامه دهخدا
عرق خور. [ ع َ رَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) عرق خورنده . آنکه عرق نوشد. (فرهنگ فارسی معین ). || آنکه معتاد به عرق خوردن است . (یادداشت مرحوم دهخدا). باده نوش . می گسار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کماج خور
لغتنامه دهخدا
کماج خور. [ ک ُ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان دره گز است و 183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
گنده خور
لغتنامه دهخدا
گنده خور. [ گ َ دَ / دِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه چیزهای پست و متعفن چون روده و شکنبه و امثال آن خورد.
-
کتک خور
لغتنامه دهخدا
کتک خور. [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) کتک خورنده . آنکه کتک خورد. کسی که او را کتک زنند. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) جای مناسب کتک .- کتک خور خوب داشتن ؛ از کتک خوردن باک نداشتن . (فرهنگ فارسی معین ).- کتک خور کسی محکم بودن ، کتک خورش ...
-
گول خور
لغتنامه دهخدا
گول خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب )که گول خورد. که فریب خورد. که زود از راه برود. فریب خور. آب دندان . گول . احمق . پپه . (یادداشت مؤلف ).
-
گیتی خور
لغتنامه دهخدا
گیتی خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) از تمام نیکیهای گیتی بهره ورشونده . متنعم شونده . متلذذ به لذایذ گیتی : همچنان لشکرکش و دشمن کش و دیناربخش همچنین گیتی خور و میری کن و نیکی فزای . منوچهری .رجوع به جهان خور شود.
-
گه خور
لغتنامه دهخدا
گه خور. [ گ ُه ْ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) به معنی گه خوار باشد. رجوع بدین کلمه شود.
-
گیاه خور
لغتنامه دهخدا
گیاه خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) گیاخوار. آنکه علف یا گیاه خورد. || (اِ مرکب ) مرتع و چراگاه . گیاخوار. گیاه خورد : عیینةبن حصین مهتر بنی فزاره بود نزد پیغمبر (ص ) آمد و گفت که مرا دستوری دهی تا به حد مدینه بیایم ، به گیاه خور، که در بادیه گیاه ...
-
گاودانه خور
لغتنامه دهخدا
گاودانه خور. [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرند شهرستان شاه آباد، واقع در 6000گزی جنوب خاوری کرند و 4000گزی جنوب شوسه ٔ کرند به شاه آباد، دشت ، سردسیر، دارای 380 تن سکنه . زبان کردی فارسی و آب آن از رودخانه ٔ کرند و چشمه . محصول آ...
-
گردنه ٔ خور
لغتنامه دهخدا
گردنه ٔ خور. [ گ َ دَ ن َ ی ِ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه لار به بستک میان خور و سه نخود، واقع در 393500گزی شیراز.