کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورد خاکشیر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خُرد خُرد ،خورد خورد
لهجه و گویش تهرانی
نم نم
-
عیسی خورد
لغتنامه دهخدا
عیسی خورد. [ سی ِ خُرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خوشه ٔ انگور است . (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عیسی نه ماهه . (آنندراج ). رجوع به عیسی نه ماهه شود.
-
گیاه خورد
لغتنامه دهخدا
گیاه خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) گیاه خور. مرتع. چراگاه . گیاخوار.گیاه خور : که در راه شهر گیاه خورد بزرگ بود که ساحت بسیار داشت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 455).
-
کرم خورد
لغتنامه دهخدا
کرم خورد. [ ک ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) کرم خورده . رجوع به کرم خورده شود.
-
زنگ خورد
لغتنامه دهخدا
زنگ خورد. [ زَ خوَرْ / خُرْ ](ن مف مرکب ) زنگ خورده . زنگ زده . زنگ بسته : تا نکنی زنگ خورد آینه ٔ دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او. خاقانی .دید آن گل سرخ زرد گشته و آن آینه زنگ خورد گشته . نظامی .شد آیینه ٔ جان من زنگ خوردزدایم بدان زنگ از آ...
-
نیم خورد
لغتنامه دهخدا
نیم خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده . نیم خورده . رجوع به نیم خورده شود : تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده . سعدی .همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست سربه مهر شرم باشد غنچه ٔ خ...
-
زخم خورد
لغتنامه دهخدا
زخم خورد. [ زَ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ن مف مرکب ) زخم خورده . مضروب . مصدوم . ضربت خورده : زهره تا زخم خورد ماتم اوست نیست یک زخم بر رباب زده . مجیر بیلقانی .رجوع به زخم خورده و زخم خوردن شود.
-
پشه خورد
لغتنامه دهخدا
پشه خورد. [ پ َ ش َ / ش ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) ریشی و جراحتی باشد که بیشتر در ملک بلخ بهم رسد و دیر خوب شود و گمان مردم اینکه از گزیدن پشه بهم میرسد و آنرا بعربی قرحه ٔ بلخی گویند و این از مسالک و ممالک منقول است . (فرهنگ رشیدی ).
-
پس خورد
لغتنامه دهخدا
پس خورد. [ پ َ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) رجوع به پس خورده شود.
-
بیش خورد
لغتنامه دهخدا
بیش خورد. [ خوَرْدْ/خُرْدْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خوردن بسیار. بسیارخواری . (یادداشت مؤلف ) : چنین داد پاسخ که از بیش خوردمگر آرزو بازگردد بدرد. فردوسی . || (نف مرکب ) پرخور و شکم پرست . (شرفنامه چ وحید ص 209) : که ایرانی از رومی بیش خورد.نظا...
-
خاک خورد
لغتنامه دهخدا
خاک خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) خاک خورده . رجوع به خاک خور و خاک خوار شود : یکی مرغ پرورده ام خاکخوردزگیتی مرا نیست با کس نبرد.فردوسی .
-
خورد خائیدن
لغتنامه دهخدا
خورد خائیدن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ دَ ] (مص مرکب ) خوردنی خوردن . || خوردنی خورانیدن . (یادداشت مؤلف ).- بلب خورد خائیدن کسی را ؛ خوردنی خورانیدن کسی را : مهرگان آمد، هان دربگشائیدَش اندرآرید و تواضع بنمائیدَش بنشانید و بلب خورد بخائیدَش .منوچهری .
-
خوی خورد
لغتنامه دهخدا
خوی خورد. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ خوَر / خُرْ ] (اِ مرکب ) عرق گیر. خوی چین . (ناظم الاطباء). رجوع به خوی چین شود.
-
خوک خورد
لغتنامه دهخدا
خوک خورد. [ خوَر / خُرْ ] (ن مف مرکب ) خوک خورده : شود سوی آن بیشه ٔ خوک خوردبنام بزرگ و به ننگ و نبرد. فردوسی .|| (اِ مرکب ) غذای خوک . آنچه خوک خورد. || کنایه از کثیف ترین لقمه و غذا.
-
سال خورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سالخورده› [قدیمی، مجاز] sālxord ۱. سالدیده؛ سالمند؛ کهنسال؛ بزرگسال؛ کلانسال؛ پیر: ◻︎ برآورد سر سالخورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱: ۱۸۲).۲. آنکه یا آنچه سالهای بسیار بر او گذشته باشد؛ دیرینه؛ کهنه: ◻︎ ز تدبیر پیر کهن برمگرد /...