کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوردی بیمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوردی بیمار
لغتنامه دهخدا
خوردی بیمار. [ خوَرْ / خُرْ دی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوراک مریض . خوراک بیمار. غذای بیمار. (یادداشت مؤلف ): مزورة؛ خوردی بیمار. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
کردی خوردی
لغتنامه دهخدا
کردی خوردی . [ک ِ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، بی پس انداز که از حاصل کار تنها معاش گذراند و پس انداز نتواند کرد. (یادداشت مؤلف ). کسب و کاری که درآمد آن معادل مخارجش باشد و چیزی برای پس انداز یا به صورت درآمد نداشته باشد. (فرهنگ عامیانه...
-
خوردی پز
لغتنامه دهخدا
خوردی پز. [ خوَرْ / خُرْ پ َ ] (نف مرکب ) آشپز. طباخ . (ناظم الاطباء). || دیزی پز. خوردی فروش . (یادداشت مؤلف ). خورده پز. خوراک پز.
-
خوردی پزی
لغتنامه دهخدا
خوردی پزی . [ خوَرْ / خُرْ پ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . طباخی . خوراک پزی . || دیزی پزی . خوردی فروشی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان خوردی پزی .
-
خوردی فروش
لغتنامه دهخدا
خوردی فروش . [ خوَرْ / خُرْ ف ُ ] (نف مرکب ) خوراک فروش . خوراک پز. آش فروش . (ناظم الاطباء). شوربافروش . شورباپز. مراق . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
-
خوردی فروشی
لغتنامه دهخدا
خوردی فروشی . [ خوَرْ / خُرْ ف ُ ] (حامص مرکب ) شوربافروشی . کار شورباپز. کار خوردی پز. (یادداشت مؤلف ). || جای فروش خوردی . دکان خوردی پزی .
-
کَردی و خوردی
فرهنگ گنجواژه
شکم تره، آنکه در برابر کار کردن فقط جا و خوراک میگیرد.
-
جستوجو در متن
-
درست گشتن
لغتنامه دهخدا
درست گشتن . [ دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درست گردیدن . درست شدن . ساخته شدن . || ترمیم شدن . بصورت نخست درآمدن : به گودرز گفتند کاین کار تست شکسته به دست تو گردد درست . فردوسی . || یقین شدن . محقق شدن . محقق آمدن . ثابت گشتن . بصحت پیوستن . مدلل گردی...
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) دانه . (دستوراللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). دان . حبة. ج ،حبوب ، حبان ، حبوبات . آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو. || تخم . بزر : مسکن دشمن تو بود و بُوَدهر زمینی کز او نروید حب . فرخی .من به یمگان در نهان...
-
تیمار
لغتنامه دهخدا
تیمار. (اِ) غم باشد و تیمار داشتن ، غم خوردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). غم . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رنج و اندوه . (ناظم الاطباء) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی . رودکی .نیکی او بجا...
-
ابوقریش
لغتنامه دهخدا
ابوقریش . [ اَ ق ُ رَ ] (اِخ ) عیسی الصیدلانی . طبیب خاص مهدی خلیفه ٔ عباسی و حظیه ٔ او خیزران . او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبه ٔ طبابت خاصه ٔ خلیفه یافت . و آن چنان بود که خیزران نالان شد و...
-
توش
لغتنامه دهخدا
توش . (اِ) به زبان پهلوی طاقت بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 216). به معنی تاب و طاقت و توانائی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). طاقت . (فرهنگ جهانگیری ). توانائی که تاب نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). تاب و توان . (اوبهی ). تاب و طاقت . (انجمن آرا) (آن...
-
زندگانی
لغتنامه دهخدا
زندگانی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) اسم مصدر از زنده (زیستن )، پهلوی «زندکیه » ، گیلکی «زندگی » . زنده بودن .حیات . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف . (آنندراج ). حیات . (ناظم الاطباء). زنده بودن . زیستن . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیست . حیات . (یا...